تحارب. (زوزنی). با یکدیگر جنگ کردن. محاربه. حراب. با یکدیگر حرب کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). با هم کارزار کردن، احتراق فرس در عدو، سرعت کردن اسب در تک و دویدن، (اصطلاح نجوم) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد که: احتراق نزد منجمان اجتماع آفتاب است با یکی از خمسۀ متحیره در یک درجه ای از فلک البروج. و آن ازانواع نظر باشد چنانکه بیان آن بیاید - انتهی. نهان شدن یکی از پنج ستارۀ سیاره سوای قمر در زیر شعاع خورشید بسبب با هم شدن در برج واحد. (غیاث از منتخب). مقارنۀ شمس است با یکی از خمسۀ متحیره یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. در فلک معنی احتراق آن است که کوکب مقارن آفتاب باشد و میان آن دو بیش از دقایق تصمیم. (مفاتیح العلوم) : گویمش این احتراق نه از قران خیزدی که نیست با آفتاب رای تو کرده قران. مسعودسعد. دلم همچو زهره ست در احتراق تنم همچو خورشید اندر سفر. مسعودسعد. حامی تیر ار شود کلکت، نترسد ز احتراق بگذرد از قرص خور چون از هدف پیکان تیر. سوزنی. - احتراق پذیر، سوختنی. قابل سوختن. - احتراق ناپذیر، ناسوختنی