جدول جو
جدول جو

معنی احتشاد

احتشاد((اِ تِ))
گرد آمدن مردم برای انجام کاری
تصویری از احتشاد
تصویر احتشاد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با احتشاد

احتشاد

احتشاد
تحاشد. گرد آمدن. (تاج المصادر) (زوزنی) (منتهی الارب). جمع آمدن. مجتمع شدن برای امری واحد، افروخته شدن آتش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

احتشام

احتشام
شکوه، جلال، شرمگین شدن، صاحب خدم و حشم شدن، حشمت و بزرگی و جاه و جلال یافتن، شرم داشتن، حیا کردن
احتشام
فرهنگ فارسی عمید

احتقاد

احتقاد
احتقادِ مطر، ایستادن باران. (منتهی الارب) ، آموختن زبان عجم بعد از عربی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

احتفاد

احتفاد
بشتاب رفتن. (منتهی الارب) ، احتفان چیزی، فراگرفتن آن را از خویش. (منتهی الارب). چیزی از بهر خویش فرا گرفتن. (تاج المصادر) ، هر دو دست در زانو گذرانیده ببرداشتن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا