جدول جو
جدول جو

معنی احباط - جستجوی لغت در جدول جو

احباط
باطل کردن، باطل کردن
تصویری از احباط
تصویر احباط
فرهنگ فارسی عمید
احباط
(صَ نَ /نِ گَ)
احباط ماء رکیه، رفتن آب چاه و بازنیامدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
احباط
رویگردانی، بیهوده گردانیدن اعراض کردن، باطل گردانیدن باطل کردن ثواب عمل
فرهنگ لغت هوشیار
احباط
((اِ))
باطل گردانیدن، دوری کردن از کسی
تصویری از احباط
تصویر احباط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احبار
تصویر احبار
حبرها، عالم ها، دانشمند ها، پیشوایان روحانی و دانشمندان یهود، جمع واژۀ حبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
فرود آوردن، فروفرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احباب
تصویر احباب
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
سبط ها، فرزندزادگان، نوادگان، نوه ها، جمع واژۀ سبط
فرهنگ فارسی عمید
(صَ فَ / فِ گُ)
آبستن کردن. (تاج المصادر) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ خوَرْ / خُرْ)
حلط، جمع واژۀ حلم. خوابهای شیطانی. (ملخص اللغات حسن خطیب). بنات اللیل. (المرصع). بنات الکری. (المرصع). خوابها. خواب های شوریده که آن را تعبیری نتوان کرد. (مؤیدالفضلاء). خوابهای پریشان. هر آنچه شخص خفته در خواب بیند، جمع واژۀ حلم، بمعنی آرمیدن در خواب، و آن علامت بلوغ است، جمع واژۀ حلیم. بردباران، اجسام. و واحد آن نیامده است. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ گُ)
دمیدگی آوردن روی یا فربه شدن و تهبج کردن: احطّ وجهه. (منتهی الارب) ، فضل و منت نهادن، تحظیه. بهره مند کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سبط. پسران پسر و پسران دختر. (غیاث). فرزندان فرزند.
لغت نامه دهخدا
(گُ / گِ / گَ)
خاموش شدن از بیم و سر فرودافکندن. (منتهی الارب) ، سگ. (برهان) (سروری). کلب. (برهان). اسبه (مخفف آن است). رجوع به اسباهان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همیشه پالان بر پشت شتر داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوسته بار بر پشت ستور داشتن و آن را پائین نگذاشتن: اغبط فلان الرجل علی ظهر الدابه، ادامه علیها و لم یحطه عنها. (از اقرب الموارد). پیوسته داشتن پالان بر پشت ستور. (المصادر زوزنی) ، خوشبویی آلودن. (آنندراج). خوشبوی آلودن: اغتسل بالطیب،خوشبوی آلود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ببوی خوش آلوده شدن: اغتسل بالطیب، تضمخ. (از اقرب الموارد) ، خوی کردن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عرق کردن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رباط. رجوع به رباط شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبط. (ناظم الاطباء). نبط. (از منتهی الارب). نبیط. (از اقرب الموارد). و رجوع به نبط و نبیط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
بآب رسیدن چاه کن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بآب رسیدن کاریزکن. (تاج المصادر بیهقی). بآب رسیدن چاه کن و استخراج آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حبل و حبل، کلان شکم. (منتهی الارب). مؤنث: حبناء. ج، حبن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
فرو فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباط
تصویر انباط
به آب رسیدن چاه کن، آب برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلاط
تصویر احلاط
ستیهیدن خشمیدن، شتابیدن، خشماندن، ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبال
تصویر احبال
آبستن کردن، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباق
تصویر احباق
گردن نهادن نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباش
تصویر احباش
سیاه زادن نوزاد سیاه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباس
تصویر احباس
بازداشت از خرید و فروش ورستاد (وقف) داراک بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ لغت هوشیار
دوست داشتن، برگزیدن، دانه بر آوردن، دانه بستن جمع حبیب دوستان یاران. دوست داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباء
تصویر احباء
دوستان، همنشینان، جمع حبا، جمع در جمع حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
((اِ))
فرود آوردن، هبوط دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسران پسر و پسران دختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباء
تصویر احباء
((اَ حِ بّا))
جمع حبیب، دوستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اَ))
جمع حبیب، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اِ))
دوست داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، علما، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ فارسی معین