معنی احبار - فرهنگ فارسی معین
معنی احبار
- احبار
- جمع حبر، دانشمندان، علما، پیشوایان روحانی یهود
تصویر احبار
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با احبار
احبار
- احبار
- حبرها، عالِم ها، دانشمند ها، پیشوایان روحانی و دانشمندان یهود، جمعِ واژۀ حبر
فرهنگ فارسی عمید
احبار
- احبار
- جَمعِ واژۀ حِبر و حَبر. دانایان. (غیاث). دانشمندان: پدر او از اخیار عباد و احبار عُبّاد و اقطاب زهّاد بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
ابحار
- ابحار
- گذار دریایی دریانوردی، شورابی، فراوانی آب، فراوانی، جمع بحر دریاها
فرهنگ لغت هوشیار