جدول جو
جدول جو

معنی ابتلاع - جستجوی لغت در جدول جو

ابتلاع
به گلو فرو بردن، بلعیدن
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
فرهنگ فارسی عمید
ابتلاع
فروبردن با حلق و گلو. بلع. (زوزنی). بگلو فروبردن. بلعیدن. فروبردن. فرودادن. تو دادن. قورت دادن (در تداول عامه)
لغت نامه دهخدا
ابتلاع
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ابتلاع
((اِ تِ))
بلعیدن، فرو دادن، قورت دادن
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
فرهنگ فارسی معین
ابتلاع
اوباریدن، فروبردن
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اختلاع
تصویر اختلاع
برکندن، گرفتن مال کسی، طلاق خلع، طلاقی که زن به واسطۀ اکراهی که از شوهر دارد با دادن مالی یا بخشیدن مهریۀ خود از او طلاق می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتلال
تصویر ابتلال
نیکو شدن حال کسی پس از بیماری و سختی و لاغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری کردن، خریداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقتلاع
تصویر اقتلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اقلاع، بتر، اجتثاث، قلع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
چیز تازه ای آوردن، نوآوری، بدعت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
گرفتن مال کسی را، افتراء، کذب مخترع، خوی گرفتن. (آنندراج) ، معتدل شدن. تمام خلقت شدن، خوشبو شدن
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
چیزی نو آوردن. نو پیدا کردن. (زوزنی). نو آوردن. چیزی نو نهادن، اهل بدعت شدن
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج) ، در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن، در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) :
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد.
مولوی.
ابتلایم می کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث.
مولوی.
آفتابی نام تو مشهور و فاش
چه زیان است ار بکردم ابتلاش.
مولوی.
مروحه ی تقدیر ربانی چرا
پر نباشد ز امتحان و ابتلا.
مولوی.
فضلها دزدیده اند این خاکها
ما مقر آریمشان در ابتلا.
مولوی.
از جمادی بی خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا.
مولوی.
چونکه صانع خواست ایجاد بشر
ازبرای ابتلای خیر و شر
جبرئیل صدق را فرمود رو
مشت خاکی از زمین بستان گرو.
مولوی.
، آب بدهان گرفتن، آب به بینی گرفتن، مسواک کردن، موی شارب باز کردن، تقصیر کردن، موی زهار ستردن، استنجا کردن، ناخن گرفتن، موی بن بغل تراشیدن، اختیار کردن، سوگند خوردن، دانستن و حقیقت چیزی دریافتن، شناخته گردیدن، تکلیف به امر شاق، ختنه کردن
لغت نامه دهخدا
(غَ)
با هم چیزی اخذ کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
درخشیدن. (زوزنی). متلألی گشتن. درفشیدن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
تر شدن. (زوزنی) ، از بیماری به شدن. نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوستش دویدن پس از نزاری
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ رَ / رُو)
خریدن. خریداری. خرید. بازخریدن، فروش. فروخت
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیزرفتن ناقه. برفتار عنق رفتن ناقه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از بیخ برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : شهاب الدین بقصدتخریب رباع و اقتلاع قلاع ملاحده بجانب قهستان رفت. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صبح برآمدن. صبح دمیدن. روشن گردیدن صبح. روز دمیدن. بامداد شدن. روز برآمدن
لغت نامه دهخدا
ربودن، برکندن، برکندیدن: برکنده شدن برکندن از بیخ بر کندن، برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتلاع
تصویر امتلاع
تیز رفتن سبک رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاع
تصویر اختلاع
گرفتن مال کسی، طلاق زن بدون مهریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
چیز نو آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
((اِ))
خریدن، خریداری، خرید، فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلال
تصویر ابتلال
((اِ تِ))
تر شدن، خوب شدن حال پس از بیماری و سختی، چاق شدن پس از نزاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلاء
تصویر ابتلاء
((اِ تِ))
دچار شدن، در بلا افتادن، مورد آزمایش قرار دادن، امتحان کردن، گرفتاری، مصیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
((اِ تِ))
نوآوردن، چیز تازه ای آوردن، بدعت نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
نوآوری، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیع، خرید، سودا، شراء، فروش، معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد