جدول جو
جدول جو

معنی ابتلاء

ابتلاء((اِ تِ))
دچار شدن، در بلا افتادن، مورد آزمایش قرار دادن، امتحان کردن، گرفتاری، مصیبت
تصویری از ابتلاء
تصویر ابتلاء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ابتلاء

ابتلاء

ابتلاء
ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج) ، در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن، در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) :
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد.
مولوی.
ابتلایم می کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث.
مولوی.
آفتابی نام تو مشهور و فاش
چه زیان است ار بکردم ابتلاش.
مولوی.
مِرْوَحه ی ْ تقدیر ربانی چرا
پر نباشد ز امتحان و ابتلا.
مولوی.
فضلها دزدیده اند این خاکها
ما مقر آریمشان در ابتلا.
مولوی.
از جمادی بی خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا.
مولوی.
چونکه صانع خواست ایجاد بشر
ازبرای ابتلای خیر و شر
جبرئیل صدق را فرمود رو
مشت خاکی از زمین بستان گرو.
مولوی.
، آب بدهان گرفتن، آب به بینی گرفتن، مسواک کردن، موی شارب باز کردن، تقصیر کردن، موی زهار ستردن، استنجا کردن، ناخن گرفتن، موی بن بغل تراشیدن، اختیار کردن، سوگند خوردن، دانستن و حقیقت چیزی دریافتن، شناخته گردیدن، تکلیف به امر شاق، ختنه کردن
لغت نامه دهخدا

ابتلال

ابتلال
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار

ابتلاع

ابتلاع
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار