جدول جو
جدول جو

معنی آموده - جستجوی لغت در جدول جو

آموده
ساخته، آراسته، برای مثال دو خرگه داشتی خسرو مهیا / برآموده به گوهر چون ثریا (نظامی۲ - ۲۸۵)، به رشته کشیده شده
تصویری از آموده
تصویر آموده
فرهنگ فارسی عمید
آموده
(دَ / دِ)
آراسته. متحلی:
بخوی خوش آموده به گوهرم
بر این زیستم هم بر این بگذرم.
نظامی.
رجوع به آمای و آمود و آمودن شود، پرکرده. انباشته. (از برهان). مندرج
لغت نامه دهخدا
آموده
آراسته، متجلی
تصویری از آموده
تصویر آموده
فرهنگ لغت هوشیار
آموده
((دِ))
آراسته، مزین، زینت یافته
تصویری از آموده
تصویر آموده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمودن
تصویر آمودن
ساختن، آراستن، برای مثال در آمودن آن همایون بنا / نماند ایچ باقی به گنجینه ها (دقیقی - ۱۱۳)، در رشته کشیدن، آماده کردن، آمیختن، درهم کردن، آراسته شدن، آمیخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زموده
تصویر زموده
نقش و نگار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
آزمایش شده، امتحان شده، تجربه شده، سنجیده، مجرب، کاردیده، ورزیده، باتجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
آرام، آرام گرفته، فارغ، آسایش یافته، دارای آسایش، آنکه در حال استراحت است، بی درد، بی غم، نگه داری شده، حفظ شده، محفوظ، درامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
آنکه یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده، آنکه به وضعیتی بد دچار شده، آغشته، مالیده به چیزی، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماده
تصویر آماده
مهیا، ساخته، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خموده
تصویر خموده
از ساخته های فارسی گویان افسرده پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نموده
تصویر نموده
نشان داده، هویدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمودن
تصویر آمودن
ساختن وآراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
مالیده بچیزی آغشته، ملوث کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
مجرب، ممتحن، سنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمودن
تصویر آمودن
((دَ))
ساختن، آراستن، جادادن گوهر در انگشتر، به نخ کشیدن گوهرها و مهره ها، زینت دادن، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نموده
تصویر نموده
((نُ دِ))
نشان داده، آشکار کرده، فاش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
((دِ))
مالیده به چیزی، آغشته، آغشته شده، کثیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماده
تصویر آماده
((دِ))
حاضر، مهیّا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموزه
تصویر آموزه
((زِ))
درس، یک واحد آموزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
((دِ))
امتحان شده، تجربه شده، سنجیده، ورزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
((دِ))
خستگی در کرده، آرام گرفته، فارغ، خوش، شادمان، تنبل، بی کاره، بی رنج، بی تعب، بهره مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموزه
تصویر آموزه
درس، تعلیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ، راحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
باتجربه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
Relieved
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
Poised, Prepared, Ready
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
Polluted, Tainted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
загрязненный , загрязнённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
облегчённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовый , подготовленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
erleichtert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
bereit, vorbereitet
دیکشنری فارسی به آلمانی