جدول جو
جدول جو

معنی آختن - جستجوی لغت در جدول جو

آختن
برکشیدن، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی، مثل بیرون کشیدن تیغ از غلاف، اختن
تصویری از آختن
تصویر آختن
فرهنگ فارسی عمید
آختن
(کَ پَ رَ / رِ گُ تَ)
آهختن. آهیختن. برآوردن. آهنجیدن. لنجیدن. کشیدن. برکشیدن. تشهیر. بیرون کشیدن. بیرون کردن. یازیدن. سل ّ. استلال. اخراج:
یکی آخته تیغ زرین ز بر
یکی برسر آورده سیمین سپر.
اسدی.
تا بتاج هدهد و طاوس در کین عدوت
تیرهای پرزده ست و تیغهای آخته.
انوری.
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست.
سعدی.
گرش بر فریدون بدی تاختن
امانش ندادی بتیغ آختن.
سعدی.
تیغ زبان آخت برای جدل
کی شده در شهرت کاذب مثل.
؟
- آختن جامه و پوست، بیرون کردن و برکشیدن و برکندن آن از تن:
کمانهای ترکی بینداختند
قبای نبردی برون آختند.
فردوسی.
گوان جامۀ رزم برآختند
نیایش کنان دست بفراختند.
اسدی.
ز تن پوستهاشان برون آختند
وزآن جامۀ گونه گون ساختند.
اسدی.
- آختن ریسمان و نخ و طراز و مانند آن، مد و بسط و کشیدن آن:
بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت
بر بدستی جای بر، جولان کند چون بابزن.
منوچهری.
چون طرازی آخته فردا بخواهی ریختن
گر کشد بر جامۀ جاهت فلک نقش طراز.
سنائی.
- آختن صف، صف کشیدن. رده شدن:
همیدون صف شاعران آخته
بخوانده ثناها و پرداخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- از خانه بیاختن، از خانه بیرون بردن و بیرون کردن:
بدان ای پدر کآن جوانان من
که هستند همزادو اخوان من
ز خانه مرا چون بدشت آختند
برهنه بچاهم درانداختند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- برون آختن،بدر کشیدن. بدر آوردن. بیرون کردن. اخراج:
بکشتی و مغزش برون آختی
مر آن اژدها را خورش ساختی.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 33).
- دست آختن، دست دراز کردن. دست یازیدن:
ندانست کس غارت و تاختن
دگر دست سوی بدی آختن.
فردوسی.
به ایزدگشسب آن زمان دست آخت
به بیهوده بر، بند و زندانش ساخت.
فردوسی.
تو نشنیدی این داستان بزرگ
که شیر ژیان افکند پیش گرگ
که هر کو بخون کیان دست آخت
زمانه جز از خاک جایش نساخت.
فردوسی.
میان تنگ خون ریختن را ببست
ببهرام آذرمهان آخت دست.
فردوسی.
بدو [به مانی] گفت کای مرد صورت پرست
بیزدان چرا آختی خیره دست ؟
فردوسی.
چو آمد بدانجایگه دست آخت [سیاوش]
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
بیاراست شهری بسان بهشت
بهامون گل و سنبل و لاله کشت.
فردوسی.
میان بزرگان بیازید و دست
بدان جام می آخت و بر پای جست.
فردوسی.
سرشکی سوی دیگر انداختی
دگر دست جای دگر آختی.
فردوسی.
ستمگر [افراسیاب] بدانگونه بد آخت دست
دل هر کس از کشتن او [سیاوش] بخست.
فردوسی.
زمانی بخوان، دستها آختند
بخوردند یک لخت و پرداختند.
شمسی (یوسف وزلیخا).
چو نتوان بافلاک دست آختن
ضروری است با گردشش ساختن.
سعدی.
- کین (کینه) آختن، کین کشیدن. انتقام گرفتن. جنگ کردن:
دگر آنکه گفتی که از تاختن
نیاسودی از رنج و کین آختن.
فردوسی.
همی تاخت وآن باره را تیز کرد
همی آخت کینه همی کشت مرد.
فردوسی.
سپاه پراکنده کرد انجمن
همی رفت تا بیشۀ نارون...
همی برد بر هر سویی تاختن
بدان تاختن بود کین آختن.
فردوسی.
دگر اسب شبدیز کز تاختن
نماندی بهنگام کین آختن.
فردوسی.
یلانی که شان پیشه کین آختن
شبان روز خو کرده بر تاختن.
اسدی.
کنون باید این رزم را ساختن
توانی مگر کین از او آختن.
اسدی.
دگر باره هر دو سپه ساختند
کشیدند صف تیغ و خشت آختند.
اسدی.
گر دلت بر نیکی همسایه ات کینه گرفت
کینت از بدفعل جان خویش بایدآختن.
ناصرخسرو.
امروز در این دولت و این ملک مهیا
هر قوم که آیند بکین آخته سکین...
معزی.
منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه ز غمزه خدنگ آخته بکینۀ من.
خاقانی.
، بهم پیوستن. متصل کردن:
پیاده سپر در سپر آخته
خدنگ افکن از پس کمین ساخته.
اسدی.
- آختن رود و امثال آن، نواختن یا بساز و بسامان آوردن و کوک کردن آن:
همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم
ببزم ساخته، رود آخته دو صد چرگر.
؟ (از فرهنگ اسدی، خطی).
، افراختن. برکشیدن. ترفیع. برکردن. افراشتن. بلند کردن. اعلاء:
زن و شوی هر دو بهم ساختند
سر تاجشان بر سپهر آختند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چو شاهان یکی مرکبش ساخته
سرش بر سپهر بلند آخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بحد خنجر و نعل تکاوران کردی
زمین هامون دریا و کوه آخته، غار.
مسعودسعد.
ببوستان شرف خرمی و پیروزیست
که سرو آخته قدی ببوستان شرف.
سوزنی.
، چشم دوختن. دیده آختن در (اندر، به) :
بدو [بیوسف] بود چشم و دل خلق و بس
نبد آگه از مرگ خود هیچ کس
عزیز اندرو دیده ها آخته
دل و هوش خود پاک پرداخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، گستردن. پراکندن:
کاه داری آخته بر روی آب
زهر داری ساخته در زیر قند.
ناصرخسرو.
، معنی آختن در بیت ذیل اگر تصحیفی در آن راه نیافته باشد معلوم نیست و شاید بمعنی روشن شدن و یا آگاهی یافتن باشد:
بدان تا شب تیره بی آختن
نیارد ز ترکان کسی تاختن
دوصد باره عراده و منجنیق
نهاد از برش هر سویی جاثلیق.
فردوسی.
، در بیت ذیل آختن را ظهوری به معنی مصفا و مروق کردن شراب آورده است و البته محل اعتماد نیست جز آنکه شواهد دیگری یافته شود:
بده ساقیا آن می آخته
که جام جم از وی بپرداخته.
ظهوری (از شعوری).
، و در بعض فرهنگها به معنی انداختن و نیز دست کشیدن از چیزی آورده اند، اسم مصدر غیرمستعمل این فعل آزش است: آختم. بیاز. و رجوع به آهختن و آهیختن و آهنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
آختن
بر آوردن کشیدن بر کشیدن بیرون کشیدن: آختن تیغ آختن شمشیر از نیام، بر افراشتن بالا بردن: سر تاجشان بر سپهر آختند (یوسف و زلیخا)، کوک کردن و نواختن آلت موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
آختن
((تَ))
بر آوردن، بیرون کشیدن (تیغ وشمشیر از غلاف)، بالا بردن، برافراشتن، آماده و کوک کردن ساز
تصویری از آختن
تصویر آختن
فرهنگ فارسی معین
آختن
برکشیدن، کشیدن، بالابردن، برافراشتن، کوک کردن، نواختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیتن
تصویر آیتن
(دخترانه)
نزد ماه، در وجود ماه، آی (ترکی) + تن (فارسی) مهوش، مه پیکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اختن
تصویر اختن
آختن، برکشیدن، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی مثل بیرون کشیدن تیغ از غلاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختن
تصویر پختن
مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن
اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
صفحۀ بزرگ فلزی که امواج رادیویی یا تلویزیونی را از مرکز فرستنده به اطراف منتشر می کند، وسیله ای به شکل میله یا صفحۀ فلزی که امواج رادیویی یا تلویزیونی منتشر شده از دستگاه فرستنده را دریافت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخته
تصویر آخته
بیرون کشیده شده، آهیخته، برکشیده، برآورده، برافراشته، برای مثال گرش بر فریدون بدی تاختن / امانش ندادی به تیغ آختن (سعدی۱ - ۱۳۷)، ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای / صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست (سعدی۲ - ۳۷۰)
اخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
آویختن، آویزان کردن، آویخته ساختن، آویزان شدن، آویخته شدن، به چیزی چنگ انداختن، به چیزی متوسل شدن، جنگ کردن، گلاویز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهختن
تصویر آهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، برآهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمختن
تصویر آمختن
آموختن، یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران، فرا گرفتن، یاد دادن علم یا هنری به دیگران، خو گرفتن، مانوس شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختن
تصویر سختن
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
دو قطعه پارچه را بوسیله سوزن و نخ بهم پیوستن، بوسیله تیر یا نیزه دو چیز را بهم متصل کردن، با تیر یا نیزه درع و زره را ببدن دشمن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هختن
تصویر هختن
کشیدن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختن
تصویر سختن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رختن
تصویر رختن
مخفف ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمختن
تصویر آمختن
فرا گرفتن یاد گرفتن تعلم، فرایاد دادن تعلیم آموزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن برکشیدن بیرون آوردن بیرون کشیدن: آهختن تیغ، بر آوردن دیوار و مانند آن، بر افراختن برافراشتن، بیرون کردن جامه کندن لباس، تیز کردن گوش براق کردن یال، تحریک کردن تهییج کردن، رها کردن اطلاق سر دادن، استوار کردن چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، آستی، کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخته
تصویر آخته
کشیده، مسلول، بیرونکرده، برآورده، بیرون کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
طبخ کردن، پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوختن
تصویر آوختن
آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختن
تصویر بختن
رهائی بخشیدن، نجات دادن، رستگاری بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سرون برجهای آهنی که برای تقویت دستگاههای فرستنده امواج بی سیم بکار میرود، میله آهنی یا رشته های سیم که برای تقویت دستگاه های گیرنده (رادیو تلوزیون و غیره) مورد استفاده قرار میگیرد سرون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهتن
تصویر آهتن
آختن آهختن آهیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
((پُ تَ))
کنایه از آماده کردن، مهیا ساختن، با تجربه و کارآزموده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سختن
تصویر سختن
((سَ تَ))
سنجیدن، وزن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنتن
تصویر آنتن
((تِ))
دستگاهی برای پخش یا دریافت امواج الکترومغناطیسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخته
تصویر آخته
((تِ))
برآورده، کشیده، بیرون کشیده، برافراشته، بالا برده، کشیده، مقابل منحنی، گشوده، باز کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنتن
تصویر آنتن
سرون، شاخک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلتن
تصویر آلتن
ابزاری، ریشخندی، ناخواسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پختن
تصویر پختن
Bake, Cook
دیکشنری فارسی به انگلیسی