مخفف آموختن. تعلم. یاد گرفتن، تعلیم. یاد دادن: هرکه نامُخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار. رودکی. بیامد همانگاه نستور شیر نبرده کیان زاده پور زریر بکشتش بسی دشمنان بی شمار که آمخته بد از پدر کارزار. دقیقی. جهان را به آئین شاهی بدار چو آمختی از پاک پروردگار. فردوسی. اگرچند مردم ندیده بد اوی ز سیمرغ آمخته بد گفتگوی. فردوسی. بپروردشان از ره بدخوئی بیامختشان کژّی و جادوئی. فردوسی. برنج و بسختی جگر سخته بود ز رستم هنرها بیامخته بود. فردوسی
در هم کردن مزج مخلوط کردن، رزیدن زدن و مالیدن (رنگ و مانند آن)، در هم شدن ممزوج گشتن اختلاط امتزاج، معاشرت خلطه رفت و آمد داشتن، خفت و خیز با زنان داشتن، الفت گرفتن با انس گرفتن با، پیوستن (چنانکه رودی برود دیگریا بدریا)
کشیدن برکشیدن بیرون آوردن بیرون کشیدن: آهختن تیغ، بر آوردن دیوار و مانند آن، بر افراختن برافراشتن، بیرون کردن جامه کندن لباس، تیز کردن گوش براق کردن یال، تحریک کردن تهییج کردن، رها کردن اطلاق سر دادن، استوار کردن چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن