جدول جو
جدول جو

معنی kusonga - جستجوی لغت در جدول جو

kusonga
پیشرفت کردن، حرکت کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

باند زدن، سریع، بستن، بسته بندی کردن، محصور کردن، حبس کردن، نصب کردن، قفل کردن، بستن به
دیکشنری سواحیلی به فارسی
درخشش کردن، ذرّه
دیکشنری سواحیلی به فارسی
حمّام کردن، دوش گرفتن، باران باریدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
دیدن، برای دیدن، بصری
دیکشنری سواحیلی به فارسی
چاشنی زدن، به مزّه
دیکشنری سواحیلی به فارسی
توصیه کردن، برای هشدار دادن، احتیاط کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تلاوت، خوٰاندن، مطالعه کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خرد کردن، آسیاب کردن، فشردن، قابل فشردن، رنده کردن، خراشیدن، خردکننده، لهو کردن، شیر دوشیدن، پودر کردن، خردایش
دیکشنری سواحیلی به فارسی
پر نشده، خالی، توخالی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
هدف قرار دادن، هدف
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خفه کردن، آویزان کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
برخورد کردن، در زدن، واژگون، کوبیدن، به شدّت کوبیدن، زدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
حرف اضافه گفتن، صحبت کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
طبقه بندی کردن، ترتیب دادن، دسته بندی کردن، فرمت دادن، اجاره کردن، سر و سامان کردن، دستکاری کردن، سازماندهی کردن، برنامه ریزی کردن، نقشه کشیدن، رد شدن، زمان بندی کردن، تنظیم کردن، قرار دادن، مرتّب کردن، سازمان دادن، سیستماتیک کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ساختن، برای ساختن، پایه زدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تحریم کردن، مقاومت کن، مخالفت کردن، مقابله کردن، مخالف، اعتراض کردن، رد کردن، بی میلی، مقاومت کردن، جواب تند دادن، نادیده گرفتن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
درمان کردن، شفا دهد
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تراشیدن، کنده کاری کردن، مجسّمه ساختن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خلاصه کردن، سرودن، تصوّر کردن، تصویب کردن، راندن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
حاشیه ای کردن، جدا کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
جمع کردن، جمع آوری کنید، تدوین کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
پارچه کردن، دوختن، گلدوزی کردن، بافتن، سوزن زدن، دستکاری کردن، نخ ریختن، بافیدن، لحیم کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
جلو بردن، حرکت رو به جلو، پیش بردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی