جدول جو
جدول جو

معنی kupanga

kupanga
طبقه بندی کردن، ترتیب دادن، دسته بندی کردن، فرمت دادن، اجاره کردن، سر و سامان کردن، دستکاری کردن، سازماندهی کردن، برنامه ریزی کردن، نقشه کشیدن، رد شدن، زمان بندی کردن، تنظیم کردن، قرار دادن، مرتّب کردن، سازمان دادن، سیستماتیک کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

واژه‌های مرتبط با kupanga

kupinga

kupinga
تَحرِیم کَردَن، مُقاوِمَت کُن، مُخالِفَت کَردَن، مُقابَلِه کَردَن، مُخالِف، اِعتِراض کَردَن، رَد کَردَن، بی مِیلی، مُقاوِمَت کَردَن، جَواب تُند دادَن، نادیدِه گِرِفتَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

kupanua

kupanua
گُستَرِش دادَن، گُستَرِش دَهید، بُزُرگ کَردَن، تَمدِید کَردَن، بُزُرگ نَمایی، طولانی کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

kupanda

kupanda
صُعود کَردَن، گیاه، سَوار شُدَن، بالا رَفتَن، تَشدِید، کاشت کَردَن، کاشتَن، سَواری کَردَن، بَرخاستَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

kupungua

kupungua
کاهِش، کاهِش یابَد، اِنقِباض، کاهِش یابَندِه، کَم شُدَن، کاهِش یافتَن، لاغَر کَردَن، مُردِه، کوچَک شُدَن، فُروکِش کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی