معنی fondre - جستجوی لغت در جدول جو
fondre
ذوب شدن، ذوب شود
ادامه...
ذُوب شُدَن، ذُوب شَوَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
fondu
آب شده، مذاب
ادامه...
آب شُدِه، مُذاب
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Ponder
تفکّر کردن، تأمّل کردن
ادامه...
تَفَکُّر کَردَن، تَأَمُّل کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
sondare
بررسی کردن، کاوشگر، نظرسنجی کردن
ادامه...
بَررَسی کَردَن، کاوِشگَر، نَظَرسَنجی کَردَن
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
condire
طعم دار کردن، فصل
ادامه...
طَعم دار کَردَن، فَصل
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
fornire
ارائه دادن، عرضه، تأمین کردن، تهیّه کردن
ادامه...
اِرائِه دادَن، عَرضِه، تَأمین کَردَن، تَهیِّه کَردَن
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
finire
پایان دادن، تمام کردن
ادامه...
پایان دادَن، تَمام کَردَن
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
donare
اهدا کردن، اهدا کنند
ادامه...
اِهدا کَردَن، اِهدا کُنَند
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
fondo
پس زمینه
ادامه...
پَس زمینِه
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
feindre
تظاهر کردن، تظاهر کن
ادامه...
تَظَاهُر کَردَن، تَظَاهُر کُن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
ordre
نظم، سفارش دهید
ادامه...
نَظم، سِفارِش دَهید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fonte
منبع
ادامه...
مَنبَع
دیکشنری پرتغالی به فارسی
podre
فاسد، پوسیده، گندیده
ادامه...
فاسِد، پوسیدِه، گَندیدِه
دیکشنری پرتغالی به فارسی
fonte
منبع
ادامه...
مَنبَع
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
onore
افتخار
ادامه...
اِفتِخار
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
fondre en piqué
غش کردن، حرکت کردن
ادامه...
غَش کَردَن، حَرَکَت کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
pendre
آویزان بودن، آویزان کردن
ادامه...
آویزان بودَن، آویزان کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
coudre
دستکاری کردن، دوختن، سوزن زدن
ادامه...
دَستکاری کَردَن، دوختَن، سوزَن زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fonder
بنیاد گذاشتن، یافت، پایه گذاری کردن
ادامه...
بُنیاد گُذاشتَن، یافت، پایِه گُذاری کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
sonder
بررسی کردن، کاوشگر، نظرسنجی کردن
ادامه...
بَررَسی کَردَن، کاوِشگَر، نَظَرسَنجی کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
tondre
بریدن، چمن زنی
ادامه...
بُریدَن، چَمَن زَنی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fondere
ادغام کردن، ذوب شود
ادامه...
اِدغام کَردَن، ذُوب شَوَد
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
fondare
بنیاد گذاشتن، یافت، پایه گذاری کردن
ادامه...
بُنیاد گُذاشتَن، یافت، پایِه گُذاری کَردَن
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
foncer
سریع حرکت کردن، عجله
ادامه...
سَریع حَرَکَت کَردَن، عَجَلِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
rendre
ارائه دادن، پس دادن
ادامه...
اِرائِه دادَن، پَس دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
sonore
صوتی، صدا، مربوط به صدا
ادامه...
صُوتی، صِدا، مَربوط بِه صِدا
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Wonder
تعجّب کردن، شگفتی
ادامه...
تَعَجُّب کَردَن، شگفتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
tordre
پیچاندن، پیچ و تاب، چرخاندن، چلانیدن
ادامه...
پیچاندَن، پیچ و تاب، چَرخاندَن، چِلانیدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
moudre
خراشیدن، آسیاب کردن
ادامه...
خراشیدَن، آسیاب کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
mordre
گاز گرفتن
ادامه...
گاز گِرِفتَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
oindre
مقدّس کردن، مسح کردن
ادامه...
مُقَدَّس کَردَن، مَسح کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
moindre
کمتر
ادامه...
کَمتَر
دیکشنری فرانسوی به فارسی
tendre
لطیف بودن، مناقصه، نرم
ادامه...
لَطیف بودَن، مُناقِصِه، نَرم
دیکشنری فرانسوی به فارسی
vendre
فروختن، فروش
ادامه...
فُروختَن، فُروش
دیکشنری فرانسوی به فارسی
s'effondrer
افت کردن، فروپاشی، فروری کردن
ادامه...
اُفت کَردَن، فُروپاشی، فَروَری کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی