جدول جو
جدول جو

معنی یزش - جستجوی لغت در جدول جو

یزش
نیایش، ستایش، سراییدن یسنا
تصویری از یزش
تصویر یزش
فرهنگ فارسی عمید
یزش
(یَ زِ)
عبادت. پرستش. (یادداشت مؤلف). صورت جدید یزشن مانند پاداش و پاداشن، کنش وکنشن، که نون آخر حذف میشود. و رجوع یه یزشن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یازش
تصویر یازش
قصد، آهنگ
رشد، بالیدگی، روییدگی، نشو، وخش، نشو و نما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزش
تصویر ریزش
عمل ریختن، ریختن چیزی، کنایه از انعام و بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزش
تصویر پزش
عمل پختن، پختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزش
تصویر وزش
جنبش هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزش
تصویر گزش
عمل گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزک
تصویر یزک
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیش قراول، برای مثال سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی می آید (سعدی۲ - ۴۴۹)، حذر کار مردان کارآگه است / یزک سد رویین لشکرگه است (سعدی۱ - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ زِ)
گزیدن. لسع. لدغ. (منتهی الارب) :
من بفریاد از عنای سبش
نیش از الماس دارد او به گزش.
طیان.
، با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش
لغت نامه دهخدا
نای و نی و لوله و نای کوچک، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(خَ زِ)
اسم است از خزیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ)
مرکّب از: از + ش، ضمیر مفرد مغایب، از او. منه:
آنکه او این سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی (از حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی)،
از کلنجری خوشه پنج من و هردانه ای پنج درمسنگ بیاید، سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که در اوست. (چهارمقالۀ عروضی ص 32)
لغت نامه دهخدا
(بَ زِ)
عمل بزیدن. وزش. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ زِ)
اسم مصدر پختن. عمل پختن
لغت نامه دهخدا
(ای زَ / زِ)
یژه. صورتی از ایزه، علامت تصغیر: نایزه. نایژه. (یادداشت مؤلف). خمبلیزه، به معنی خمبره که خم بسیار کوچک است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، پسوند است و اتصاف رارساند: پاکیزه. دوشیزه. رجوع به دو معنی بعدی شود، علامت تصغیر است، مانند پاکیزه که مصغر پاک است. (از سبک شناسی ج 1 صص 412- 413) ، یزه که علامت تصغیر است، در آخر کلمه پاکیزه که مخفف پاک است مکرر در معنی تأنیث دیده می شود و کلمه پاکیزه را در مورد زنان پاک و مؤمن آورند. (از سبک شناسی ج 1 صص 413- 414) : بپذیرید آن را به عهد و میثاق من که به هیچ جای ودیعت نکنی آن را مگر پاکان و پاکیزگان. (تاریخ سیستان ص 40 از سبک شناسی)
لغت نامه دهخدا
(یَ زِ)
دعا. عبادت. ورد. (یادداشت مؤلف) : ما ششگانه دیگر یزشن ها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم. (مقدمۀ ارداویرافنامه، ترجمه قدیم).
- یزشن کردن، دعا کردن. ورد خواندن: و ویراف را بر آن تخت نشاندند و روی بند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند. (از ترجمه ارداویرافنامه، به نقل یادنامۀ پورداود ص 211). و رجوع به یشتن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اسم از بیختن. حاصل مصدر از بیختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیختن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اسم مصدر از میزیدن و میختن. ادرار. شاش کردن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به میزیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پزش
تصویر پزش
عمل پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزش
تصویر وزش
وزیدن جریان باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزش
تصویر ریزش
ریزش ابر و باران، عمل ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزش
تصویر میزش
ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازش
تصویر ازش
ازاو از آن: (ازش خواهش کردم تا رازم را پوشیده نگهدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
روی و سیمای نامبارک و نا میمون، شوم مقدمه لشکر. دیده ور پیش قراول: ای سپاهت را ظفرلشکر کش ونصرت یزک نی یقین برطول وعرض لشکرت آگه نه شک. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزه
تصویر یزه
اتصاف را رساند پاکیزه دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
قصد آهنگ: نه دراز ودراز یازش او اهل خصم را کند کوتاه. (ابوالفرج رونی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرش
تصویر یرش
دفعه، مرتبه، بار، نوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازش
تصویر یازش
((زِ))
قصد، آهنگ، نمو، بالیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یزک
تصویر یزک
((یَ زَ))
پیش قراول، جلودار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزش
تصویر وزش
((وَ زِ))
وزیدن، حرکت کردن باد، یا نسیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزش
تصویر گزش
((گَ زِ))
گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیزش
تصویر خیزش
قیام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یازش
تصویر یازش
اراده، قصد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
جریان، چکه، زکام، سیلان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انقلاب، قیام، نهضت، جهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد