معنی گزش - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با گزش
گزش
- گزش
- گزیدن. لَسع. لَدغ. (منتهی الارب) :
من بفریاد از عنای سبش
نیش از الماس دارد او به گزش.
طیان.
، با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش
لغت نامه دهخدا
گرزش
- گرزش
- گله، شکایت، شکوه، تظلم، برای مِثال بده داد من زآن لبانت و گرنه / سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش (خسروانی - ۱۱۶)، زاری، توبه
فرهنگ فارسی عمید