- یالمند
- ویژگی مردی که زن و فرزند دارد،
برای مثال ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی - لغتنامه - یالمند)
معنی یالمند - جستجوی لغت در جدول جو
- یالمند
- عیالمند
- یالمند ((مَ))
- مخفّف عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عیالوار، مردی که زن و فرزند و نانخور بسیار داشته باشد، دارای اهل و عیال، عیال دار
تاریکومند یالمند پور مند کسی که دارای عیال باشد عیال وار
یالمندی، دارای عیال بودن
کهنسال، مسن، بزرگسال
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
سال دار، سال دیده، کلان سال، سال خورده
دوست و اعانت کننده و یاری دهنده
سخاوتمند
محتاج
محتمل
مرتب، منظم
باردار، دارای بار
ساخته و آراسته و آماده
کاهل، تنبل، سست
بشکل خار، حقیر، پست
شاد شادمان
نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
محتاج، حاجتمند، تهیدست، کنایه از سالک
نمدی که از کرک بز یا پشم گوسفند تهیه می شد، برای مثال به دستش ز خام گوزنان کمند / به بر درفکنده یکی شاکمند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
ساخته و آماده، آراسته و با نظام، منظم و مرتب، سازور، برای مثال سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴ - ۵۳۷)
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
حاجتمند، محتاج
یاسمن