جدول جو
جدول جو

معنی گی - جستجوی لغت در جدول جو

گی
گه و گوه، غایط، سرگین در لهجۀ طبرستان و گیلک و الوار، (آنندراج) (انجمن آرا)، در مازندران و خراسان و لری به جای لفظ گه به معنی فضله استعمال شود، (فرهنگ نظام) :
کس چو آن را بعرض کیر رساند
کیر گفتا که خایه گی مخره،
(از آنندراج)،
در خراسان بویژه در سبزوار این لهجۀ محلی متداول است،
هرگاه کلمه ای به هاء مختفی یا غیرملفوظ ختم گردد و یای نسبت به آخر آن بیفزایند به جای هاء، گاف آورند و کلمه روی هم رفته معنی حاصل مصدری دهد آنگاه ’گی’ به صورت مزید مؤخری بدینسان درآید: آزادگی، آزردگی، آمادگی، آگندگی، بافندگی، بخشودگی، بردگی، بندگی، بیچارگی، بی دایگی، بیگانگی، بی مایگی، تابندگی، تیرگی، خانگی، خوانندگی، خواهندگی، خیمگی، دیوانگی، ریسندگی، سرپنجگی و جز اینها، رجوع به هر یک از کلمه های مذکور و ’ی’ حاصل مصدری شود
لغت نامه دهخدا
گی
گویند این کلمه از آترپاتوس، نام یکی از سرداران اسکندر مأخوذ است و صاحب معجم البلدان و بعض دیگر گفته اند که از لفظ آذر به معنی آتش و بادگان یا بایگان به معنی حافظ و خازن آمده است و معنی مجموع آن حافظالنار یا حافظ بیت النار باشد. آتروبات یا آذربدآتش پناه و اتروبات مانسارسپندان نام موبدی وزیر شاهپور دوم و شارح اوستاست که تمام نام او ’پسر قانون مقدس آتش پناه’ معنی میدهد. در صورتی که کلمه آتروبات و آذربد واسامی مانند این دو در زبان فارسی قدیم هست انتساب نام آذربایجان به نام سردار اسکندر محتاج به ادلۀ قاطعتری از تاریخ است که از غیر مآخذ یونانی و رومی باشد، نام ایالتی از ایران که آن را آذر و آذرباد و آذربادگان و آذرباذگان و آذربایگان و آذربیجان و اذربیجان بر وزن عندلیبان (معجم البلدان) نیز نامند. آذربایجان در قدیم از شمال به ارّان و از جنوب غربی به آشور و از مغرب بارمنستان و از مشرق بدو ایالت مغان و گیلان محدود میشده و پای تخت آن شهر گنجک بوده است در تخت سلیمان در جنوب شرقی مراغه و عرب آن را کزناو یونانیان گازا مینامیده اند. و آذربایجان فعلی محدود است از شمال برود ارس و از مغرب بارمنستان و کردستان ترکیه و از جنوب بکردستان و خمسه و از مشرق بکوههای طالش و مغان. سرزمین آذربایجان فلاتی مرتفع و کوهستانی و بلندترین نفاط آن قلۀ معروف به کوه نوح کوچک است که 1500 گز ارتفاع آن است. موقع جغرافیائی آن درعرض شمالی از 36 تا 38 درجه و نیم و طول شرقی از 41درجه و نیم تا 46 درجه و ربع، و مساحت سطح آن 104هزار کیلومتر مربع و جمعیت آن در حدود دوملیون است. هوای آن معتدل و متمایل بسردی است. و در زمستان مخصوصاً در نقاط پرارتفاع بسیار سرد شود. اراضی آن عموماً حاصلخیز و مشتمل بر مراتع سبز و خرم است و انواع حبوب و میوه ها بخوبی و فراوانی در آن بعمل می آید و انگور آن مخصوصاً بتنوع و وفور و خوبی مشهور است. مهمترین کوههای آذربایجان سبلان و سهند و بلاد مشهور آن تبریز و ماکو و مرند و خوی و سلماس و قراجه داغ و اردبیل و خلخال و سراب و هشترود و مراغه و صاین قلعۀ افشار و ساوجبلاغ و ارومیه است. زبان مردم آذربایجان شعبه ای از زبان فارسی موسوم بزبان آذری بوده است. آذربایجان در این عصر بدو قسمت مستقل شرقی و غربی تقسیم شده، مرکز آذربایجان غربی شهر ارومیه است، دومین دریاچۀمهم و معتبر ایران در آذربایجان غربی واقع است و آن دریاچۀ ارومیه میباشد که آبش مختلط با املاح بسیار و غلظت و شوری و تلخی آن بحدی است که هیچگونه جانور در آن زیست نتواند کردن. آذربایجان از زلزله آسیب بسیار دیده و خاصّهً شهر تبریز چند بار بزلزله خراب شده است و بدین سبب از آثار قدیمه در این سرزمین جز قلیلی بر جای نمانده است
لغت نامه دهخدا
گی
(گَ / گِ)
پرنده ای است که پر آن ابلق میباشد و بر تیر نصب کنند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (الفاظ الادویه) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 308) (فرهنگ جهانگیری). مه دم. (الفاظ الادویه). عقاب. دال:
عارف پر تیر نی ز گی خواهد کرد
وز رشتۀ جان خصم نی خواهد کرد.
عارف بلوچ (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (از فرهنگ رشیدی و نظام).
، آبگیر و آبدان و شمر و جایی که آب در آن جمع شده باشد. (یادداشت به خط مؤلف). ژی. ژیر. (برهان) :
به مردن به گی اندرون چنگلوک
به از غوته خوردن به نیروی غوک.
عنصری
لغت نامه دهخدا
گی
(اِ رَ)
نام قریه ای از قرای اصفهان و در کتاب پهلوی شهرهای ایران به همین صورت ضبط شده است و مورخان اسلامی و اروپایی همچون ابن رسته و مافروخی و یاقوت و خطیب بغدادی و لسترنج آن را به صورت جی معرب ساخته اند. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 439، 342 و الاعلاق النفیسه ابن رسته ص 152 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ترجمه فارسی ص 219 شود. تحریر دیگر آن ژی باشد. (برهان قاطع). و مدینه الیهودیه نیز گفته اند. (مجمل التواریخ و القصص ص 439). رجوع به جی شود
لغت نامه دهخدا
گی
فرانسوی داروش داره واش از گیاهان (گویش گیلکی) پرنده ایست که پر آن ابلق میباشد و بر تیر نصب کند (برهان) : عارف پر تیرنی زگی خواهد کرد زان (از) رشته جان خصم پی خواهد کرد. (عارف بلوچ) توضیح طبق شرح فوق و با سابقه ذهنی که سابقا در تیر ها پر انواع عقاب و کرکس را نصب میکردند منظور از گی ظاهرا یکی از دو پرنده مذکور است
فرهنگ لغت هوشیار
گی
((گِ))
مرد، ولگرد، یارو. در جمع به معنای همجنس بازان مذکر
تصویری از گی
تصویر گی
فرهنگ فارسی معین
گی
گه مدفوع انسان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیارنگ
تصویر گیارنگ
(پسرانه)
کیارنگ، سردار و فرمانده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتی
تصویر گیتی
(دخترانه)
دنیا، جهان، عالم، جهان، عالم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتا
تصویر گیتا
(دخترانه)
نوعی آهنگ، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیهان
تصویر گیهان
(دخترانه)
کیهان، جهان، دنیا، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیو
تصویر گیو
(پسرانه)
پدر بیژن، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز و از پهلوانان بزرگ ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیلو
تصویر گیلو
(پسرانه)
نام وزیر و قهرمانی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیلنار
تصویر گیلنار
(دخترانه)
مرکب از گیل (گیلک) + نار (انار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیلدا
تصویر گیلدا
(دخترانه)
طلا (اسپانیایی)، دختری از تبار گیلک، طلا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیلار
تصویر گیلار
(دخترانه)
نوعی مرغابی با منقار کوچک که در آبهای شیرین زندگی می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیسو
تصویر گیسو
(دخترانه)
موی بلند زنان، موی بلندسر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتی ناز
تصویر گیتی ناز
(دخترانه)
آنکه موجب فخر و مباهات گیتی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتا شناسی
تصویر گیتا شناسی
جغرافیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیتایی
تصویر گیتایی
دنیایی، مادی، دنیوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیتوی
تصویر گیتوی
دنیوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیتی
تصویر گیتی
عالم، دنیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیج
تصویر گیج
مبهوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیجی
تصویر گیجی
بهت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیر
تصویر گیر
مانع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیر گفتار
تصویر گیر گفتار
لکنت کلام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
جذاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیر و دار
تصویر گیر و دار
معرکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرایش
تصویر گیرایش
جذابیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
جذبه، درک، جذابیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرش
تصویر گیرش
جذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرنده
تصویر گیرنده
آخذ، آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گینه
تصویر گینه
جنس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیومرت
تصویر گیومرت
آدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه
فرهنگ واژه فارسی سره