موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ)، طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ.: گیسوی) یا گیسوان، جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود
گیرو، نام پهلوانی است ایرانی، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، نام پهلوانی بود که از ده برای بهرام گور شتروارها نار و سیب و به و دسته گل آورد و در بزمگاه بهرام هفت جام می پیاپی بخورد از مجلس بیرون آمد و بتاخت در دامنۀ کوهی پیاده شد و بخفت، کلاغی از کوه فرود آمد و چشمانش را بکند آنانکه از دنبال وی آمدند او را مرده و دیدگانش را کنده یافتند و به بهرام گور خبر بردند، وی ازشنیدن این خبر اندوهگین شد و خوردن می را حرام کرد، فردوسی این داستان را در شاهنامه چنین آورده است: بیامد همان گه یکی مرد مه و را میوه آورد لختی ز ده شتروارها نار و سیب و بهی ز گل دسته ها کرده شاهنشهی، تا آنجا که گوید: همین مه که با میوه و بوی بود ورا پهلوی نام گیروی بود به یاد شهنشاه بگرفت جام منم گفت می خواره گیروی نام بگفت این و زان هفت برهم بخورد وزان می پرستان برآورد گرد، پس از آن: برانگیخت اسب از میان گروه ز هامون همی تاخت تا سوی کوه فرود آمد از اسب جای نهفت نگه کرد در سایه واری بخفت ز کوه اندر آمد کلاغی سیاه دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه ... آنگاه کسانی که از پی وی تاخته بودند به بهرام خبر دادند: که گیروی را چشم روشن کلاغ ز مستی بکنده ست بر پیش راغ رخ شهریار جهان زرد شد ز تیمار گیروی پر درد شد، آنگاه خروشان گفت: حرام است می در جهان سربسر اگر پهلوان است اگر پیشه ور ... فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2132)، اما در بعضی از نسخ شاهنامه نام این مرد کبروی نیز آمده و ولف در فهرست نیز همین ضبط را اختیار کرده است، احتمال دارد که این نام با کلمه ’گبر’ به معنی مرد بی ارتباطنباشد، و نیز رجوع به کبروی شود
ده کوچکی است از دهستان کوهنبان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 61هزارگزی شمال باختری راور و 17هزارگزی شمال راه فرعی کوهنبان به راور، سکنۀ آن 40 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)