پندار، تصور، فکر و خیال، ظرف دسته دار فلزی که استکان، لیوان و امثال آن ها را در آن قرار می دهند، سرگذشت، طرحی که برای نقاشی تهیه شود، اندازه، مقیاس، حساب، دفتر حساب، نامۀ اعمال، برای مثال ز آن پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول / بنشین و تن اندر ده و انگاره به پیش آر (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)، افسانه
پندار، تصور، فکر و خیال، ظرف دسته دار فلزی که استکان، لیوان و امثال آن ها را در آن قرار می دهند، سرگذشت، طرحی که برای نقاشی تهیه شود، اندازه، مقیاس، حساب، دفتر حساب، نامۀ اعمال، برای مِثال ز آن پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول / بنشین و تن اندر ده و انگاره به پیش آر (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)، افسانه
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
سِرگین گَردان، حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سِرگین غَلتان، سِرگین گَردانَک، خَروَک، خَبَزدو، خَبَزدوک، خَزدوک، کَوَزدوک، چَلاک، چَلانَک، کَستَل، گوگال، تسینه گوگال، گوگَردانَک، بالش مار، کَوَز، جُعَل، قُرُنبا
نام جانوری است که سرگین را گلوله کند و بگرداند و غلطان غلطان به سوراخ خود برد و آن را عربان خنفساء می گویند، (برهان)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند، و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند، (انجمن آرا)، کرمی است که سرگین را گلوله کرده گرداند، (رشیدی)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، گوگال، سرگین غلطان، سرگین گردان، سرگین غلتانک، گوگردانگ، گوی گردان، گوی گردانک، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خبزدی، خزوک، رجوع به گوگال و گوگردانک شود
نام جانوری است که سرگین را گلوله کند و بگرداند و غلطان غلطان به سوراخ خود برد و آن را عربان خنفساء می گویند، (برهان)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند، و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند، (انجمن آرا)، کرمی است که سرگین را گلوله کرده گرداند، (رشیدی)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، گوگال، سرگین غلطان، سرگین گردان، سرگین غلتانک، گوگردانگ، گوی گردان، گوی گردانک، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خبزدی، خزوک، رجوع به گوگال و گوگردانک شود
گهواره = گاهواره = گواره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی گهواره و به عربی آن را مهد گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود، گلۀ گاو و گاومیش. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چون شیر شرزه یک تنه می باش در جهان مانند گاو چشم به گوواره برمدار. ابن یمین. رجوع به گله گاو شود
گهواره = گاهواره = گواره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی گهواره و به عربی آن را مهد گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود، گلۀ گاو و گاومیش. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چون شیر شرزه یک تنه می باش در جهان مانند گاو چشم به گوواره برمدار. ابن یمین. رجوع به گله گاو شود
دهی از دهستان خرق حومه بخش شهرستان قوچان. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری قوچان. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 193 تن است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان خرق حومه بخش شهرستان قوچان. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری قوچان. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 193 تن است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
به معنی دوم، گواره که گلۀ گاومیش باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). رمۀ گاو و خر. (صحاح الفرس). مطلق رمه. (مؤلف) : وای از آن آوا که گرگوباره زآنجا بگذرد بفکند نازاده بچه، بازگیرد زاده شیر. منجیک. ناید هگرز زین یله گوباره جز درد و رنج عاقل بیچاره. ناصرخسرو. هرگز کس آن ندید که من دیدم زین بی شبان رمه یله گوباره. ناصرخسرو (از آنندراج). نشناسم از این عظیم گوباره جز دشمن خویش بالمثل یک تن. ناصرخسرو. شو حذر دار حذر زین یله گوباره بل نه گوباره کز این قافلۀشیطان. ناصرخسرو. ، جایگاه گاوان. (برهان). طویلۀ گاو. (آنندراج) : تو گاوان را به گوباره سزایی چگونه ویس را از رام پایی ؟ (ویس و رامین). در این گوباره چون گردی بر آخور چون خر عیسی به سوی عالم جان شو که چون عیسی همه جانی. سنائی. مانند گاو چشم به گوباره بر مدار. ابن یمین. ، گاوبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به معنی دوم، گواره که گلۀ گاومیش باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). رمۀ گاو و خر. (صحاح الفرس). مطلق رمه. (مؤلف) : وای از آن آوا که گرگوباره زآنجا بگذرد بفکند نازاده بچه، بازگیرد زاده شیر. منجیک. ناید هگرز زین یله گوباره جز درد و رنج عاقل بیچاره. ناصرخسرو. هرگز کس آن ندید که من دیدم زین بی شبان رمه یله گوباره. ناصرخسرو (از آنندراج). نشناسم از این عظیم گوباره جز دشمن خویش بالمثل یک تن. ناصرخسرو. شو حذر دار حذر زین یله گوباره بل نه گوباره کز این قافلۀشیطان. ناصرخسرو. ، جایگاه گاوان. (برهان). طویلۀ گاو. (آنندراج) : تو گاوان را به گوباره سزایی چگونه ویس را از رام پایی ؟ (ویس و رامین). در این گوباره چون گردی بر آخور چون خر عیسی به سوی عالم جان شو که چون عیسی همه جانی. سنائی. مانند گاو چشم به گوباره بر مدار. ابن یمین. ، گاوبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)