جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گاواره

گاواره

گاواره
گلۀ گاو. (برهان). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری) :
برین بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بگاواره گم کرد گوش ازدو سو.
فردوسی.
چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان
مانند گاو چشم ز گاواره برمدار.
ابن یمین (از جهانگیری).
رجوع به گاباره شود.
، مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. (برهان) :
آزاد وبنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل بگاواره.
ناصرخسرو.
ز گاواره چون پای بیرون نهادی
کمان برگرفتی و زوبین و خنجر.
فرخی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

گاباره

گاباره
گواره
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مَغار، دَهار، مَغارِه
گاباره
فرهنگ فارسی عمید

گهواره

گهواره
تختخوابی که کودک را روی آن می خوابانند و تکان می دهند
گهواره
فرهنگ فارسی عمید

گاوباره

گاوباره
گوبان: جرجیر عابدار هیچ میگویید که من فرزند فلان گاوباره ام، گله گاو گوباره
فرهنگ لغت هوشیار

گاخواره

گاخواره
تخت مانندی که کودک شیر خوار را در آن خوابانند: و هر گاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی
فرهنگ لغت هوشیار

گهواره

گهواره
گاهواره، مهد، خوابگاه کودکان شیرخواره، بستر کودکان
گهواره
فرهنگ لغت هوشیار

گاهواره

گاهواره
گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند، گهواره
گاهواره
فرهنگ فارسی معین