- گوهرین (دخترانه)
- جواهرنشان، مرصع
معنی گوهرین - جستجوی لغت در جدول جو
- گوهرین
- دارای گوهر، مزّین به جواهر
- گوهرین
- منسوب به گوهر: دارای گوهر: چشمه صلب پدر چون شد بکاریز رحم زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من. (خاقانی)، مزین بجواهر مرصع به در: و اگر بخواهی اسب بازین و ساز گوهرین و مرواریدین و زرین و یاقوتین بیرون آید
- گوهرین
- دارای گوهر، مزین به جواهر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جواهرات، جواهر
چیننده گوهر بر گزیننده جواهر، برگزیننده کلمات فصیح و نغز
جوهری، ذاتی
گوهردار، کنایه از اصیل، پاک نژاد، آراسته به گوهر، جواهرنشان، گوهرفروش، جواهرفروش
منسوب به گوهر: دارای گوهر: چشمه صلب پدر چون شد بکاریز رحم زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من. (خاقانی)، مزین بجواهر مرصع به در: و اگر بخواهی اسب بازین و ساز گوهرین و مرواریدین و زرین و یاقوتین بیرون آید
چیزی را گویند که از گوهر ساخته باشند، زرنگار، مرصع، منسوب به گوهر
گوهرفروش، زرگر، ذاتی، سرشتی، اصیل، پاک نژاد
پسینیان
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
آنچه از آن گوهر برآید
آنکه گوهر را بسنجد، جواهرسنج
جایی که از آن گوهر به دست آید
آنچه در آن جواهر نشانده باشند
خوب هضم شدن، هضم شدن غذا در معده
گوشتی، تهیه شده از گوشت، برای مثال چه خوش گفت فرزانۀ پیش بین / زبان گوشتین است و تیغ آهنین (نظامی۵ - ۸۱۴) ، کنایه از فربه، گوشت دار
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردین، کوردی
آنچه از آن گوهر فرو ریزد، کنایه از چشم گریان
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زورفین، زلفین
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
جمع طاهر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ائمه طاهرین باجداد طاهرین
جمع قاهر، چیرگان
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
مرضی است که آنرا قوبا نامند
خوب هضم شدن
آنچه گوارا باشد خوردنی مطبوع خوشگوار: می تلخ است جور گلعذاران که هر چندش خوری باشد گواران. (امیر خسرو)
جانوری که سرینش مانند سرین گور پر و انباشته باشد: برق هیاتی صاعقه هیبتی گورسرینی غزال چشمی، معشوقی که چنین وصفی داشته باشد: مجلس تو همه سال ای ملک آراسته باد از بت کبک خرام و صنم گور سرین. (فرخی)
گلیم و پلاس، جامه ایست پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند
در هم ریختن (موی سر اسباب خانه) آشفته شدن آشفتن
منسوب به گوشت ساخته از گوشت: چه خوش گفت فرزانه پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین. (نظامی)، فربه چاق سمین: الحادره مردم گوشتین ستبر، غذایی که از گوشت سازند