آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب. گلخن گر: گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی. عسجدی. دهقان بدر گلخنی از لطف هواباز چیند بدل سنبل تر شاخ دخان را. حکیم زلالی (از آنندراج). گلخنئی کرد به شاهی نگاه رفت دلش در دم یکران شاه. میرخسرو (از آنندراج)
آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب. گلخن گر: گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی. عسجدی. دهقان بدر گلخنی از لطف هواباز چیند بدل سنبل تر شاخ دخان را. حکیم زلالی (از آنندراج). گلخنئی کرد به شاهی نگاه رفت دلش در دم یکران شاه. میرخسرو (از آنندراج)
خواهرزادۀ شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخصی ابدال، مبدل الاحوال بود و دایم الابد با مردم زد و خورد مینمود و از کثرت شرارت او میرعلیشیر میخواسته که اورا از خراسان اخراج کند، در آن وقت این غزل گفته: آنم که به عالم ز من افتاده تری نیست آزار من سوخته چندان هنری نیست مشتی خسم و گلرخ من آتش سوزان تا نیک نگه میکنی از من اثری نیست. و این مطلع نیز او راست: اگر مجنون توانستی سر از تربت برون کردی نشستی سالها پیش من و مشق جنون کردی. مطلع دیگر: دلا تا چند روزی عشق بی مهران چه کار است این بلایی بهر خود پیدا کنی گویی که یار است این. مطلع دیگر: آتش رویی که مهرش را چو شمع افروختم مجلس آرای کسانش چند بینم سوختم. (مجالس النفائس ص 290، 297)
خواهرزادۀ شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخصی ابدال، مبدل الاحوال بود و دایم الابد با مردم زد و خورد مینمود و از کثرت شرارت او میرعلیشیر میخواسته که اورا از خراسان اخراج کند، در آن وقت این غزل گفته: آنم که به عالم ز من افتاده تری نیست آزار من سوخته چندان هنری نیست مشتی خسم و گلرخ من آتش سوزان تا نیک نگه میکنی از من اثری نیست. و این مطلع نیز او راست: اگر مجنون توانستی سر از تربت برون کردی نشستی سالها پیش من و مشق جنون کردی. مطلع دیگر: دلا تا چند روزی عشق بی مهران چه کار است این بلایی بهر خود پیدا کنی گویی که یار است این. مطلع دیگر: آتش رویی که مهرش را چو شمع افروختم مجلس آرای کسانش چند بینم سوختم. (مجالس النفائس ص 290، 297)
گولخ. گولخ. گلخن. گلخان. گولخان. (حاشیۀ برهان قاطعچ دکتر معین). گلخن حمام. (فرهنگ شعوری). گلخن حمام است که آتشگاه است. (انجمن آرای ناصری) : صد جان فدای یار من، او تاج من دستار من جنت ز من غیرت برد، گر درروم در گولخن. مولوی. آن نسیمی که بیاید از چمن هست پیدا از سموم گولخن. مولوی. آن گولخن گلشن شود خاکسترش سوسن شود چون خلق یار من شود کان می نگنجد در دهن. مولوی
گولخ. گولخ. گلخن. گلخان. گولخان. (حاشیۀ برهان قاطعچ دکتر معین). گلخن حمام. (فرهنگ شعوری). گلخن حمام است که آتشگاه است. (انجمن آرای ناصری) : صد جان فدای یار من، او تاج من دستار من جنت ز من غیرت برد، گر درروم در گولخن. مولوی. آن نسیمی که بیاید از چمن هست پیدا از سموم گولخن. مولوی. آن گولخن گلشن شود خاکسترش سوسن شود چون خلق یار من شود کان می نگنجد در دهن. مولوی