جدول جو
جدول جو

معنی گوراننده - جستجوی لغت در جدول جو

گوراننده
(نَنْ دَ / دِ)
صفت فاعلی از گوراندن. رجوع به گوراندن شود
لغت نامه دهخدا
گوراننده
درهم و برهم کننده آشفته سازنده
تصویری از گوراننده
تصویر گوراننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجاننده
تصویر گنجاننده
کسی که چیزی را در میان چیزی جا بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاراننده
تصویر خاراننده
آنکه تن خود یا دیگری را می خاراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاننده
تصویر نوشاننده
کسی که آب یا شراب به کسی بخوراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوراننده
تصویر شوراننده
کسی که مردم را بشوراند، آنچه کسی را به هیجان بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذراننده
تصویر گذراننده
عبور دهنده، کسی که کاری یا امری را بگذراند و به پایان برساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوساننده
تصویر پوساننده
آنکه یا آنچه چیزی را بپوساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشاننده
تصویر پوشاننده
کسی که روی چیزی را بپوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنداننده
تصویر گنداننده
بدبو کننده، فاسد کننده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَنْ دَ / دِ)
کمک کننده به هضم. رجوع به گواراندن و گوارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
درهم وبرهم شده. گره خورده (نخ و ابریشم)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
تحریک کننده. انگیزاننده:
بی تفکر پیش هر داننده هست
آنکه با شوریده شوراننده هست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ /دِ)
نعت فاعلی از گیراندن. کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزندۀ آتش یا شمع یا چراغ. آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن کند:
شمع روشن بی ز گیراننده ای
یا به گیراننده ای داننده ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
گورانده. (یادداشت مؤلف). رجوع به گورانده شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ نَنْ دَ / دِ)
مطعم. رازق. مغذی. آنکه بکس دیگری اطعام می کند، بهره رسان. نفعرسان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوساننده
تصویر پوساننده
آنچه که بپوساند آنکه بپوسیدن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزاننده
تصویر سوزاننده
آنکه یا آنچه بسوزاند محرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاننده
تصویر پویاننده
آنکه کسی یا چارپایی را بپوییدن دارد براه برنده دواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
بزرگ کننده، تربیت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاننده
تصویر خوشاننده
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیده
تصویر خورانیده
کسی که چیزی بخورد او داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشاننده
تصویر جوشاننده
آنکه مایعی را بجوش آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
نمو دادن (تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن) رشد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانده
تصویر گورانده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
بگرفتن وا دارنده، شعله ور سازنده: شمع روشن نی ز گیراننده ای یا بگیراننده ای داننده ای. (مولوی)، مقید سازنده، متصل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانیده
تصویر گورانیده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواراننده
تصویر گواراننده
آنچه موجب هضم گردد مدد کننده به هضم، خوشگوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراننده
تصویر شوراننده
تحریک کننده، انگیراننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراننده
تصویر خوراننده
کسس که غذا یا چیز دیگر (مانند سم) را بدیگری بخوراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
اپراتور، مدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره