جدول جو
جدول جو

معنی گوتاره - جستجوی لغت در جدول جو

گوتاره
گلایه، درددل، حرص و جوش، زنگ بزرگ مخصوص گاوان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوپاره
تصویر کوپاره
گلۀ گاو، گواره، گاواره، گوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روتازه
تصویر روتازه
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، فراخ رو، خوش رو، بسیم، طلیق الوجه، بشّاش، روباز، گشاده خد، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاواره
تصویر گاواره
گلۀ گاو، گواره، گوباره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوشاره
تصویر لوشاره
زمینی که سیل از آن عبور کرده باشد، لوره، لورکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاباره
تصویر گاباره
گواره
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مغار، دهار، مغاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
دو دفعه، دو مرتبه، مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوباره
تصویر گوباره
گلۀ گاو، گواره، گاواره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاره
تصویر استاره
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتاره
تصویر پشتاره
پشتواره، باری که بتوان آن را به پشت برداشت، پشته، کوله بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواره
تصویر گواره
گلۀ گاو، گاواره، گوباره، کوپاره
مخفّف واژۀ گاهواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوپاره
تصویر گوپاره
گواره، برای مثال وای از آن آوا که گر گوپاره آنجا بگذرد / بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر (منجیک - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو رَ / رِ)
رمۀ گاو و خر. (لغت فرس ص 467). گلۀ گاومیش. (رشیدی) :
وای از آن آوا که گر گوپاره زآنجا بگذرد
بفکند نازاده بچه بازگیرد زاده شیر.
منجیک (از لغت فرس).
نژاد دیو ملعونند یکسر
مزایاد آنکه این گوپاره را زاد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 98)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
مخفف گاویاره. گلۀ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
گهواره = گاهواره = گواره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی گهواره و به عربی آن را مهد گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود، گلۀ گاو و گاومیش. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چون شیر شرزه یک تنه می باش در جهان
مانند گاو چشم به گوواره برمدار.
ابن یمین.
رجوع به گله گاو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
گفتار. قول. سخن. کلام:
گل ز بلبل طیره شد زآن جامه بر خود پاره کرد
زآنکه این پرگوی و او را طاقت گفتاره نیست.
کمال الدین اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ / رِ)
دوتار. دوتا. سازی است ایرانی. (یادداشت مؤلف) ، دوتارۀ کربرکه ای، قماشی که از هند می آورده اند. (یادداشت مؤلف) : چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی دو سالوی و ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دوتارۀ کربرکه ای. (نظام قاری ص 152).
دوتاره ز کربرکه آمد برون
دگر چونه و شیله از حد فزون.
نظام قاری.
آبی دگر دوتارۀ کربرکه ای گرفت
تا روی بازشست ز سالوی قندهار.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ/ رِ)
به معنی دوم، گواره که گلۀ گاومیش باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). رمۀ گاو و خر. (صحاح الفرس). مطلق رمه. (مؤلف) :
وای از آن آوا که گرگوباره زآنجا بگذرد
بفکند نازاده بچه، بازگیرد زاده شیر.
منجیک.
ناید هگرز زین یله گوباره
جز درد و رنج عاقل بیچاره.
ناصرخسرو.
هرگز کس آن ندید که من دیدم
زین بی شبان رمه یله گوباره.
ناصرخسرو (از آنندراج).
نشناسم از این عظیم گوباره
جز دشمن خویش بالمثل یک تن.
ناصرخسرو.
شو حذر دار حذر زین یله گوباره
بل نه گوباره کز این قافلۀشیطان.
ناصرخسرو.
، جایگاه گاوان. (برهان). طویلۀ گاو. (آنندراج) :
تو گاوان را به گوباره سزایی
چگونه ویس را از رام پایی ؟
(ویس و رامین).
در این گوباره چون گردی بر آخور چون خر عیسی
به سوی عالم جان شو که چون عیسی همه جانی.
سنائی.
مانند گاو چشم به گوباره بر مدار.
ابن یمین.
، گاوبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
قول کلام سخن: گل زبلبل طیره شد زان جامه بر خود پاره کرد زانکه این پر گوی و آنرا طاقت گفتاره نیست. (کمال اسماعیل بنقل ترجمه محاسن اصفهان)
فرهنگ لغت هوشیار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتاره
تصویر پشتاره
پشتواره، پشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
گله گاو و گاومیش: وای از آن آوا که گر گو پاره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوپاره
تصویر دوپاره
دو نصفه و نیمه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
گله گاو و گاومیش: وای از آن آوا که گر گو پاره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
بقیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود: در زمان خادم برون آمد ز در تا خرد او جمله حلوا را بزر گفت: او را گوتر و حلوا بچند ک گفت: کودک نیم دینار و ادند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواره
تصویر گواره
مخفف گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواره
تصویر گواره
((گَ رَ یا رِ))
مخفف گهواره است، گله گاو، خانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوباره
تصویر اوباره
آناکوندا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوتابه
تصویر آوتابه
ابریق
فرهنگ واژه فارسی سره
سر به سر گذاشتن، سخن گفتن از روی حقد و حسددرباره ی کسی یا.، بحث و جدل، بگومگو
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات آروغ
فرهنگ گویش مازندرانی
بگومگوی مردم، همهمه
فرهنگ گویش مازندرانی