قصد و آهنگ کردن، میل و رغبت کردن، حمله بردن، یازیدن، گراه، گراهش، گراهیدن، گرایستن، برای مثال به کژّی و ناراستی کم گرای / جهان از پی راستی شد به پای (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۵)، در همه کاری که گرایی نخست / رخنۀ بیرون شدنش کن درست (نظامی۱ - ۷۰)
قصد و آهنگ کردن، میل و رغبت کردن، حمله بردن، یازیدن، گَراه، گِراهِش، گَراهیدن، گَرایِستن، برای مِثال به کژّی و ناراستی کم گرای / جهان از پی راستی شد به پای (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۵)، در همه کاری که گرایی نخست / رخنۀ بیرون شدنش کن درست (نظامی۱ - ۷۰)
به خواب رفتن، خفتن، کنایه از آرام شدن، آرام گرفتن، دراز کشیدن، کنایه از بستری بودن، کنایه از انباشته شدن، کنایه از متوقف یا تعطیل شدن، کنایه از راکد شدن
به خواب رفتن، خفتن، کنایه از آرام شدن، آرام گرفتن، دراز کشیدن، کنایه از بستری بودن، کنایه از انباشته شدن، کنایه از متوقف یا تعطیل شدن، کنایه از راکد شدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن اندوختن و جمع کردن، برای مثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدَن، کَوالیدَن اندوختن و جمع کردن، برای مِثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
مرکّب از: گوار + -یدن، پسوند مصدری، پهلوی گوکاریتن، سنسکریت وی کر (تغییر دادن) ’هوبشمان ص 95’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هضم شدن طعام. (آنندراج)، تحلیل رفتن. (ناظم الاطباء)، تهنئه: و این سنگ تاب کرده بهتر از آن گوارد که پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، خوناب جگر خورد چه سوداست چون غصۀ دل نمی گوارد. خاقانی. ، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. تحلیل کردن: دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا وآتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 114)، شراب... غم را ببرد و دل را خرم کند و تن را فربه کند و طعامهای غلیظرا بگوارد. (نوروزنامه)، هرگاه که رطوبت بسیار به جانب دماغ برآید و دماغ آن را نتواند گوارید، قوه دافعه آن رطوبت را دفع کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اسباب زکام و نزله... دو نوع است یکی آن است که هرگاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید یعنی هرگاه که دماغ گرم شود تری ها را به خویشتن کشد فزون از آنکه بتواند گواریدن و تحلیل کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به گواردن شود، گواردن. گوارا بودن. مهنا شدن. لذیذ شدن. گوارا گشتن: جعفر اندوهناک نشسته بود هارون کس فرستاد که به جان و سر من که مجلس شراب سازی و طرب کنی که مرا امشب نگوارد تا ندانم که تو نیز آنجا می همی خوری. (ترجمه طبری بلعمی)، آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد دهقان و زمانی به کف دست بدارد گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل و مختار. منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 152)، چرنده گیایی که نگواردش همی با خری روز کمتر چرد. ناصرخسرو (دیوان ص 113)، گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش. ناصرخسرو (دیوان ص 221)، اکنون که شد درست که تو دشمن منی نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا. ناصرخسرو. نواسازی دهندت باربدنام که بر یادش گوارد زهر در جام. نظامی. ورجوع به گواردن شود، سازگار آمدن. سازوار آمدن. آمدن به کسی. سزاوار و لایق کسی بودن. (یادداشت مؤلف) : راست گویند زنان را نگوارد عز برنیاید کس با مکر زنان هرگز. منوچهری. و رجوع به گواردن شود
مُرَکَّب اَز: گوار + -یدن، پسوند مصدری، پهلوی گوکاریتن، سنسکریت وی کر (تغییر دادن) ’هوبشمان ص 95’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هضم شدن طعام. (آنندراج)، تحلیل رفتن. (ناظم الاطباء)، تهنئه: و این سنگ تاب کرده بهتر از آن گوارد که پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، خوناب جگر خورد چه سوداست چون غصۀ دل نمی گوارد. خاقانی. ، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. تحلیل کردن: دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا وآتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 114)، شراب... غم را ببرد و دل را خرم کند و تن را فربه کند و طعامهای غلیظرا بگوارد. (نوروزنامه)، هرگاه که رطوبت بسیار به جانب دماغ برآید و دماغ آن را نتواند گوارید، قوه دافعه آن رطوبت را دفع کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اسباب زکام و نزله... دو نوع است یکی آن است که هرگاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید یعنی هرگاه که دماغ گرم شود تری ها را به خویشتن کشد فزون از آنکه بتواند گواریدن و تحلیل کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به گواردن شود، گواردن. گوارا بودن. مهنا شدن. لذیذ شدن. گوارا گشتن: جعفر اندوهناک نشسته بود هارون کس فرستاد که به جان و سر من که مجلس شراب سازی و طرب کنی که مرا امشب نگوارد تا ندانم که تو نیز آنجا می همی خوری. (ترجمه طبری بلعمی)، آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد دهقان و زمانی به کف دست بدارد گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل و مختار. منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 152)، چرنده گیایی که نَگْواردش همی با خری روز کمتر چرد. ناصرخسرو (دیوان ص 113)، گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش. ناصرخسرو (دیوان ص 221)، اکنون که شد درست که تو دشمن منی نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا. ناصرخسرو. نواسازی دهندت باربدنام که بر یادش گوارد زهر در جام. نظامی. ورجوع به گواردن شود، سازگار آمدن. سازوار آمدن. آمدن به کسی. سزاوار و لایق کسی بودن. (یادداشت مؤلف) : راست گویند زنان را نگوارد عز برنیاید کس با مکر زنان هرگز. منوچهری. و رجوع به گواردن شود
مرکّب از: گوال + -یدن، پسوند مصدری، قیاس شود با بالیدن. هندی باستان، وی + ورذ (نمو کردن، رشد کردن)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بالیدن و نمو کردن، اعم از انسان وحیوان. (برهان) (آنندراج)، ارباء. انماء: ایفاع، گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن. تفالی، گوالیدن گیاه. طمی، گوالیدن گیاه. مید. میدان، گوالیدن. (منتهی الارب)، نتو. نشوء. (صراح)، نمو. نما. برکت. ریع. فزون شدن، اندوختن. الفختن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، انباردن. انباشتن: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. زمانه از این هردوان بگذرد تو بگوال چیزی کز او نگذرد. شهید. ، جنبانیدن کودک را برروی دستها و یا زانوها، جنبیدن از این طرف به آن طرف در راه رفتن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: گوال + -یدن، پسوند مصدری، قیاس شود با بالیدن. هندی باستان، وی + ورذ (نمو کردن، رشد کردن)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بالیدن و نمو کردن، اعم از انسان وحیوان. (برهان) (آنندراج)، اِرباء. اِنماء: ایفاع، گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن. تفالی، گوالیدن گیاه. طَمْی، گوالیدن گیاه. مید. مَیَدان، گوالیدن. (منتهی الارب)، نتو. نشوء. (صراح)، نمو. نما. برکت. ریع. فزون شدن، اندوختن. الفختن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، انباردن. انباشتن: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. زمانه از این هردوان بگذرد تو بگْوال چیزی کز او نگذرد. شهید. ، جنبانیدن کودک را برروی دستها و یا زانوها، جنبیدن از این طرف به آن طرف در راه رفتن. (ناظم الاطباء)
گذاشتن نهادن: کتاب را روی میز بگذار، جای دادن مقیم کردن: ببرسام فرمود کز قتلگاه بیکسو گذار آنچه داری سپاه، منعقد کردن برپا داشتن: جشن گذاشتن ختم گذاشتن، عفو کردن بخشودن: گناهی که تا این زمان کرده ای زشاهان کسی را نیازرده ای. همه شاه بگذارد از تو همی بدین نیکی انگارد از تو همی. (گودرز خطاب به پیران ویسه)، ترک کردن: و بدانک هیچ عبادت مانند نماز نیست و هر که بگذارد دلیل است که ویرا اندر دل نیاز نیست و اندر جان با آفریدگار راز نیست، رها کردن ول کردن: گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوش آویز نه در عمر دراز. (حافظ)
گذاشتن نهادن: کتاب را روی میز بگذار، جای دادن مقیم کردن: ببرسام فرمود کز قتلگاه بیکسو گذار آنچه داری سپاه، منعقد کردن برپا داشتن: جشن گذاشتن ختم گذاشتن، عفو کردن بخشودن: گناهی که تا این زمان کرده ای زشاهان کسی را نیازرده ای. همه شاه بگذارد از تو همی بدین نیکی انگارد از تو همی. (گودرز خطاب به پیران ویسه)، ترک کردن: و بدانک هیچ عبادت مانند نماز نیست و هر که بگذارد دلیل است که ویرا اندر دل نیاز نیست و اندر جان با آفریدگار راز نیست، رها کردن ول کردن: گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوش آویز نه در عمر دراز. (حافظ)
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
متمایل شدن میل کردن: بکژی و ناراستی کم گرای جهان از پی راستی شد بپای. (ابوشکور)، قصد کردن آهنگ کردن: چون مرد فرومایه بسوی چوزه گراید شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ. (جلاب بخاری)، نافرمانی کردن سرپیچیدن، حمله بردن: حمله بردن بود گراییدن کارزار است جنگ و کوشیدن، (صاحب فرهنگ منظومه)، سنجیدن آزمودن آزمایش کردن، جنباندن پیچاندن تاب دادن: سربی تنان و تن بی سران گراییدن گرز های گران
متمایل شدن میل کردن: بکژی و ناراستی کم گرای جهان از پی راستی شد بپای. (ابوشکور)، قصد کردن آهنگ کردن: چون مرد فرومایه بسوی چوزه گراید شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ. (جلاب بخاری)، نافرمانی کردن سرپیچیدن، حمله بردن: حمله بردن بود گراییدن کارزار است جنگ و کوشیدن، (صاحب فرهنگ منظومه)، سنجیدن آزمودن آزمایش کردن، جنباندن پیچاندن تاب دادن: سربی تنان و تن بی سران گراییدن گرز های گران