معنی نوانیدن - فرهنگ فارسی عمید
معنی نوانیدن
- نوانیدن
- جنبانیدن، به جنبش درآوردن، به ناله وزاری درآوردن
تصویر نوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با نوانیدن
نوانیدن
- نوانیدن
- حرکت دادن، جنبانیدن، خرامانیدن، لرزانیدن، بناله درآوردن، جنبیدن، به خود، تنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوانیدن
- نوانیدن
- جنبانیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). به جنبش درآوردن. (ناظم الاطباء). حرکت دادن، لرزانیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود، به ناله درآوردن. (برهان قاطع) (آنندراج). نالانیدن. (فرهنگ خطی). گریانیدن و به گریه و ناله درآوردن. (ناظم الاطباء) ، خرامانیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، آگاهانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). آگاهی دادن. خبر کردن. گواهی دادن. (ناظم الاطباء) ، فریاد و ناله کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گریه کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نویدن شود، جنبیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لرزیدن. مضطرب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به نویدن شود، آگاه شدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نویدن شود
لغت نامه دهخدا
دوانیدن
- دوانیدن
- کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شنوانیدن
- شنوانیدن
- به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نوازیدن
- نوازیدن
- نواختن، نوازیدن، نوازش کردن، دلجویی کردن، ساز زدن، بر زمین زدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید