مرکّب از: گوار + -یدن، پسوند مصدری، پهلوی گوکاریتن، سنسکریت وی کر (تغییر دادن) ’هوبشمان ص 95’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هضم شدن طعام. (آنندراج)، تحلیل رفتن. (ناظم الاطباء)، تهنئه: و این سنگ تاب کرده بهتر از آن گوارد که پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، خوناب جگر خورد چه سوداست چون غصۀ دل نمی گوارد. خاقانی. ، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. تحلیل کردن: دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا وآتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 114)، شراب... غم را ببرد و دل را خرم کند و تن را فربه کند و طعامهای غلیظرا بگوارد. (نوروزنامه)، هرگاه که رطوبت بسیار به جانب دماغ برآید و دماغ آن را نتواند گوارید، قوه دافعه آن رطوبت را دفع کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اسباب زکام و نزله... دو نوع است یکی آن است که هرگاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید یعنی هرگاه که دماغ گرم شود تری ها را به خویشتن کشد فزون از آنکه بتواند گواریدن و تحلیل کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به گواردن شود، گواردن. گوارا بودن. مهنا شدن. لذیذ شدن. گوارا گشتن: جعفر اندوهناک نشسته بود هارون کس فرستاد که به جان و سر من که مجلس شراب سازی و طرب کنی که مرا امشب نگوارد تا ندانم که تو نیز آنجا می همی خوری. (ترجمه طبری بلعمی)، آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد دهقان و زمانی به کف دست بدارد گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل و مختار. منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 152)، چرنده گیایی که نگواردش همی با خری روز کمتر چرد. ناصرخسرو (دیوان ص 113)، گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش. ناصرخسرو (دیوان ص 221)، اکنون که شد درست که تو دشمن منی نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا. ناصرخسرو. نواسازی دهندت باربدنام که بر یادش گوارد زهر در جام. نظامی. ورجوع به گواردن شود، سازگار آمدن. سازوار آمدن. آمدن به کسی. سزاوار و لایق کسی بودن. (یادداشت مؤلف) : راست گویند زنان را نگوارد عز برنیاید کس با مکر زنان هرگز. منوچهری. و رجوع به گواردن شود