گراشیدن گراشیدن خراشیدن، پریشان شدن و پریشان کردن. (برهان) (آنندراج). رجوع به گراش شود لغت نامه دهخدا
گرازیدن گرازیدن با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، برای مِثال باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری - ۴۷۸) فرهنگ فارسی عمید
پراشیدن پراشیدن پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مِثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن) فرهنگ فارسی عمید