جدول جو
جدول جو

معنی گماردن - جستجوی لغت در جدول جو

گماردن
تعیین کردن، منصوب کردن
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
فرهنگ واژه فارسی سره
گماردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، برگماردن، گماشتن، برگماشتن
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
فرهنگ فارسی عمید
گماردن
کسی را بکاری و شغلی منصوب کردن، نشان دادن چیزی: غنچه بهار دهان از زفان (زفان از دهان) بگمارید. یعنی زبان از دهان بیرون آورد کنایه از اینکه بشکفت، تبسم کردن: گفت مختصر ملکی بود... این میگفت و می گمارید، شکفتن: اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین روان شد، خودنمایی کردن، یا گماریدن یاسه. بر آوردن آرزوی کسی
فرهنگ لغت هوشیار
گماردن
((گُ دَ))
منصوب کردن، بر سر کاری گذاشتن، فرستادن، گماشتن
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگماردن
تصویر برگماردن
برقرار کردن منصوب کردن نصب کردن، وکیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگماردن
تصویر برگماردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، گماشتن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
آماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
حساب کردن، تعداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
خوب هضم شدن، هضم شدن غذا در معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماریدن
تصویر گماریدن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماردن، برگماردن، گماشتن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن، برای مثال اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گساردن
تصویر گساردن
خوردن، می خوردن، غم خوردن، کساردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
شمردن، شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذاردن
تصویر گذاردن
چیزی را در جایی قرار دادن، نهادن، گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماندن
تصویر گماندن
گمانیدن: وهم چیزی نگماند که نه حس بوی داده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماریدن
تصویر گماریدن
منصوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
نصب کرده، نشان داده، تبسم کرده، شکفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گساردن
تصویر گساردن
غم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
بجای آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
خوب هضم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
((شُ دَ))
حساب کردن، به حساب آوردن، شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذاردن
تصویر گذاردن
((گُ دَ))
گذاشتن، نهادن، طی کردن، سپردن، منعقد کردن، برقرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
((گُ دَ))
هضم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گساردن
تصویر گساردن
((گُ دَ))
نهادن، گذاشتن، خوردن، خوردن شراب و غم، گساریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
((گُ رْ دَ))
ادا کردن، انجام دادن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستردن
تصویر گستردن
بسط دادن، انبساط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گساریدن
تصویر گساریدن
مصرف کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
تعیین کردن، منصوب کردن، انتصاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماردگی
تصویر گماردگی
ماموریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماریدن
تصویر آماریدن
شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
خواهد آغارد بیاغار آغارنده آغارده آغاریدن
فرهنگ لغت هوشیار