جدول جو
جدول جو

معنی گلاک - جستجوی لغت در جدول جو

گلاک(گُ)
کولاک، برفی که فراهم کنند و بشکل انسان یا حیوان درآورند. (شعوری ج 2 ورق 320)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلال
تصویر گلال
(دخترانه)
عبیر سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلاب
تصویر گلاب
(دخترانه)
مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
لوح فلزی که روی آن شماره یا نامی را بنویسند و بر در خانه یا به وسیلۀ نقلیه یا دیوار نصب کنند، قطعه ای کوچک از فلز قیمتی مانند طلا یا نقره که دارای نقش است و با زنجیر به گردن آویزان می شود، قطعه ای فلزی که شمارۀ شناسایی خاصی روی آن حک شده است و نیروهای نظامی به وسیلۀ زنجیر به گردن خود آویزان می کنند، نوار پلاستیکی که مشخصات نوزاد روی آن نوشته شده و برای شناسایی در بخش زایمان بیمارستان به مچ دست او بسته می شود، در پزشکی صفحۀ فلزی که به وسیلۀ پیچ به استخوان های شکسته بسته می شود و تا هنگام جوش خوردن، آن ها را محکم نگاه می دارد، در علم حقوق کنایه از قطعه زمینی با مساحت معین که به وسیلۀ شمارۀ خاصی ثبت شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاک
تصویر گزاک
گزنده، حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاک
تصویر چلاک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
اصل و مایۀ چیزی که مبنای سنجش آن قرار می گیرد، معیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاب
تصویر گلاب
عرق گل، عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاج
تصویر گلاج
گولانج، نوعی حلوا، نوعی نان شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
مالک ها، ارباب ها، صاحبان زمین، جمع واژۀ مالک
فرهنگ فارسی عمید
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
فرهنگ لغت هوشیار
آب آمیخته با گل. آبی که از گل سرخ استخراج کنند و معطر است: گل در میان کوزه بسی درد سر کشید تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد، (مرزبان نامه) توضیح بعضی در شعر ذیل از خاقانی: از نوحه جغد الحق ماییم بدردسر از دیده گلابی کن درد سرما بنشان. (خاقانی) گلاب بکسر اول خوانند. بیتی که در بالا از مرزبان نامه نقل شد و شواهد بسیار دیگر موید آنست که گلاب بضم درین مورد صحیح است، آبی که از هر نوع گل استخراج کنند: گلاب کسنج. یا گلاب چشم. اشک سرشک. یا گلاب شکر. نوعی شیرینی که در درون آن شربتی معطر بگلاب کنند. عرق گل، گل سرخ یا محمدی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پلمک اوح و صفحه ای از فلز سنگ و مانند آن، ورقه یا لوح فلزی که نام و نشانی کسان یا شغل و امثال آن بر رویش حک و بر در خانه یا روی اشیا نصب کنند. ورقه یا لوح آهن یا برنج و مس که روی آن نام و شغل ونمره حک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
مرگ نیستی نابودی سیز -1 (مصدر نیست شدن مردن درگذشتن، نیستی مرگ: (هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک) (حافظ) یابه هلاک انجامیدن، نابودشدن هلاک شدن: (ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد) مردن، نیست شدن، گمشدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرشته، پیغام پیغامبری توان نیرو، سرمایه، پایه (ملاک الامر پایه کار) از ساخته های فارسی گویان ویسدار (ویس ملک اربابی)، جمع مالک، خاوندان ویسداران فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
موج بزرگ: محتشم گر بحر غم گولاک خواهد زد چنین سیل اشک ما ز ماهی تابمه خواهد رسید. (محتشم)، طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
نانی است تنک چون گاغذ که از نشاسته و سفیده تخم مرغ پزند و در شربت قند و نبات ریزه کنند و خورند لابرلا: خوشنویسان قطایف با قلمهای شکر جمله عاجز گشته اند از خط تعلیق گلاج. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه کش مو تراش تانگو کسی که در حمام مردم را کیسه کشد کیسه کش 0، موی تراش سلمانی 0 تن مالنده، آنکه در حمام تن را مالش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه اسود. توضیح گویند که شیخ زینالدین علی عارف قرن هشتم هجری را بلقب گلاه میخواندند زیرا که همیشه سیاه می پوشید
فرهنگ لغت هوشیار
دشتی که در آن ابدا زراعت نشده صحرای لم یزرع. چوب دراز سر کجی که چوگان آنرا بهر میوه ای که دست نرسد اندازند و شاخه را بزیر کشند و میوه را بچینند. دشت و صحرایی که مطلقاً در آن زراعت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاک
تصویر علاک
خاییدنی، سکز سغز (پارسی است و آن را سقز می نویسند) جویدنی
فرهنگ لغت هوشیار
دسته یا بافه گندم، عبیر سرخ که از رنگ بقم سازند (مستعمل در هند) : همچون چنار گر بودت صدهزار دست برگ طرب بخاک نشان و گلال گیر. (قاسم مشهدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاج
تصویر گلاج
((گُ))
گولاج. گولانج، نانی است تنک چون کاغذ که از نشاسته و سفیده تخم مرغ پزند و در شربت قند و نبات ریزه کنند و خورند، لابرلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
((هَ))
نیستی، فنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
((مَ لّ))
کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
((مِ))
اصل و مایه چیزی
فرهنگ فارسی معین
((گُ))
عرقی که از یک قسم گل مشهور به گل محمدی یا گل سرخ گرفته می شود و معطر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
((کُ))
تهی، میان خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
((کَ))
دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد، تارک سر، میان سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
موج بزرگ دریا، طوفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاک
تصویر سلاک
((سَ))
شوشه طلا و نقره که گداخته و در ناوچه آهنین ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاک
تصویر سلاک
((سَ لّ))
کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاک
تصویر پلاک
((پِ))
ورقه یا صفحه معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود، نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می بندند، قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند یا دستبند به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلاک
تصویر دلاک
((دَ لّ))
کیسه کش، موی تراش، سلمانی
فرهنگ فارسی معین