ملاک الامر، سرمایۀ امر که بدان قائم باشد و یقال: القلب ملاک الجسد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرمایۀکار که بدان قائم باشد. (ناظم الاطباء) ، کتخدایی یا عقد. یقال: شهدنا ملاکه، ای تزوجه و عقده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
قوام کار. (از اقرب الموارد). اصل چیزی و آنچه چیزی به او قایم باشد. (غیاث) : باید که فقر بر غنا اختیار کند تا مرید را اختیار فقر که ملاک تصوف و شرط سلوک است آسان بود. (مصباح الهدایه چ همائی ص 229). سالکان طریق حقیقت را در مبداء سلوک ازقطع علائق... و موافقت طبیعت که شرط سلوک و ملاک سیر است چاره نیست. (مصباح الهدایه ایضاً ص 256) ، معیار. قاعده. قانون. ضابطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علت و منشاء وضع یک قانون. در همین اصطلاح، لغت مناط هم در فقه استعمال شده است، ولی ملاک هم در فقه و هم در حقوق جدید استعمال می شود. (ترمینولوژی حقوقی تألیف جعفری لنگرودی) ، گل. (منتهی الارب). گل و طین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه ملاک الابل، ناقه ای که شتران پیرو وی باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملاک الدابه، دست و پای ستور. ج، مُلک. مُلُک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد مُلُک. (از اقرب الموارد). و رجوع به مُلُک شود
جَمعِ واژۀ مالک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پنج قطعه زمین بسیط که در ولایت... واقع است و از ملاک به ما منتقل شد. (مکاتبات رشیدی ص 182). چون آن بائرات معمور شود... و ارباب و ملاک را ازنو ارتفاع و استظهاری پدید آید رعایا مستظهر و متنعم شوند. (تاریخ غازان ص 352). و رجوع به مالک شود
مأخوذ از تازی، خداوند ملک و صاحب ملک. (ناظم الاطباء). صاحب قریه ها و مزارع بسیار. صاحب ملک بسیار. ج، ملاکین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی در عربی نیامده و ساختگی است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ 3 ص 101)