جدول جو
جدول جو

معنی کلاک

کلاک((کَ))
دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد، تارک سر، میان سر
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کلاک

کلاک

کلاک
دشتی که در آن ابدا زراعت نشده صحرای لم یزرع. چوب دراز سر کجی که چوگان آنرا بهر میوه ای که دست نرسد اندازند و شاخه را بزیر کشند و میوه را بچینند. دشت و صحرایی که مطلقاً در آن زراعت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

کلاک

کلاک
دشت، صحرا، در علم زمین شناسی بیابانی که در فصل بارندگی سبز شده و در تابستان خشک شود، استپ
کلاک
فرهنگ فارسی عمید

کلاک

کلاک
دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

کلاک

کلاک
دشت و صحرایی که مطلقاًدر آن زراعت نشده باشد. (برهان) (آنندراج). بیابانهائی که زراعت بخود ندیده. لم یزرع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشتی که در آن ابداً زراعت نشده. صحرایی لم یزرع. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلاکموش شود، بالای پیشانی که تارک سر باشد و آن ازرستنگاه موی سر است تا میان سر و به این معنی بجای کاف لام هم آمده است (کلال). (برهان) (از ناظم الاطباء). مصحف کلال است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
یا زنمش یا کنمش ریش پاک
یا زندم سنگ یکی بر کلاک.
حکاک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. (برهان) (ناظم الاطباء). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوۀ آن را بچینند. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کلاک

کلاک
از توابع ولوپی سوادکوه، از توابع اندرود ساری، روستایی.، روستایی در کلاردشت، از توابع اوزرود سفلای نور، موج دریا، کولاک
فرهنگ گویش مازندرانی