- گسستگی
- رخنه، شکاف، شکستگی، پراکندگی
معنی گسستگی - جستجوی لغت در جدول جو
- گسستگی ((گُ سَ تِ))
- بریدگی، انقطاع، پراکندگی
- گسستگی
- گسیخته بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بریده شدنی، درخور گسستن
در خور گسستن لایق گسستن
میمنت
آهسته کاری دیر جنبی کندی بطوء مقابل سرعت تندی، درنگ تاء نی مقابل تیزی شتاب عجله، رفق ملایمت مدارا مقابل خشونت تندی، سکینه وقار، حلم بردباری
سعادت، نیکبختی، مبارکی، فرخی و فرخندگی
شکسته بودن کسر انکسار
خجسته بودن، میمنت، مبارکی، برای مثال خلاف کردن او سخت ناخجسته بود / مکن خلاف و دل از ناخجستگی برهان (عنصری - ۲۱۴)
شکسته بودن، کنایه از آزردگی، کنایه از درماندگی
آهسته بودن، درنگ، طمانینه، وقار، متانت، سنگینی، برای مثال ز بالا و دیدار و آهستگی / ز بایستگی، هم ز شایستگی (فردوسی - ۱/۱۸۵) آرامی، کندی، برای مثال یکی گفتش که بس آهسته کاری / بدین آهستگی بر خر چه داری؟ (عطار۱ - ۱۹۱) بردباری، صبر
گرفته بودن، بسته بودن، بسته شدن، کنایه از اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر
کسر کمی، بی رونقی: (نعس کاستگی بازار) (منتهی الارب)
گذشته بودن، در ترکیب آید: از جان گذشتگی از خود گذشتگی
سد شدن بست شدن: و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. یا گرفتگی بینی. زکام، اندوهگینی ملال خاطر انقباض مقابل انبساط: روزی گشاده باشی و روزی گرفته یی بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر ک (فرخی)، کسوف خسوف: اگر کسوف را مکث نبود یا تمام نگیرد او را سه وقت بود: نخستین بدو الکسوف و آغاز پدید آمدن گرفتگی و پیدا شدن رخنه اندر نور قمر. یا گرفتگی آفتاب (خورشید شمس)، کسوف. یا گرفتگی ماه (قمر) خسوف، تاری تیرگی (مطلقا)
اشتهای طعام، خالی بودن معده، مقابل سیری است
گرسنه بودن، گرسنیا
Stuffiness
Famishment, Hungriness
abafamento
Stickigkeit
Hungersnot, Hunger
duchota
духота
голод
задушливість