جدول جو
جدول جو

معنی گسستگی - جستجوی لغت در جدول جو

گسستگی
گسیخته بودن
تصویری از گسستگی
تصویر گسستگی
فرهنگ فارسی عمید
گسستگی
(گُ سَسْ تَ / تِ)
شکاف، رخنه، شکستگی، انقطاع. تفرق، رهاشدگی. (ناظم الاطباء) ، پراکندگی. (یادداشت بخط مؤلف) ، در تداول حکما، به معنی انفصال. ضد پیوستگی (اتصال) : گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است که گفتیم و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است. (دانشنامۀ علایی ص 76)
لغت نامه دهخدا
گسستگی
رخنه، شکاف، شکستگی، پراکندگی
تصویری از گسستگی
تصویر گسستگی
فرهنگ لغت هوشیار
گسستگی
((گُ سَ تِ))
بریدگی، انقطاع، پراکندگی
تصویری از گسستگی
تصویر گسستگی
فرهنگ فارسی معین
گسستگی
انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی
متضاد: پیوستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکستگی
تصویر شکستگی
شکسته بودن، کنایه از آزردگی، کنایه از درماندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
گرسنه بودن، گرسنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسستنی
تصویر گسستنی
بریده شدنی، درخور گسستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
گرفته بودن، بسته بودن، بسته شدن، کنایه از اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهستگی
تصویر آهستگی
آهسته بودن، درنگ، طمانینه، وقار، متانت، سنگینی، برای مثال ز بالا و دیدار و آهستگی / ز بایستگی، هم ز شایستگی (فردوسی - ۱/۱۸۵)آرامی، کندی، برای مثال یکی گفتش که بس آهسته کاری / بدین آهستگی بر خر چه داری؟ (عطار۱ - ۱۹۱)بردباری، صبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجستگی
تصویر خجستگی
خجسته بودن، میمنت، مبارکی، برای مثال خلاف کردن او سخت ناخجسته بود / مکن خلاف و دل از ناخجستگی برهان (عنصری - ۲۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ سَ تَ / تِ)
گسستگی. (ناظم الاطباء). رجوع به گسستگی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ)
قابل گسستن. درخور قطع شدن و پاره گردیدن. رجوع به گسستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
اشتهای طعام، خالی بودن معده، مقابل سیری است
فرهنگ لغت هوشیار
سد شدن بست شدن: و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. یا گرفتگی بینی. زکام، اندوهگینی ملال خاطر انقباض مقابل انبساط: روزی گشاده باشی و روزی گرفته یی بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر ک (فرخی)، کسوف خسوف: اگر کسوف را مکث نبود یا تمام نگیرد او را سه وقت بود: نخستین بدو الکسوف و آغاز پدید آمدن گرفتگی و پیدا شدن رخنه اندر نور قمر. یا گرفتگی آفتاب (خورشید شمس)، کسوف. یا گرفتگی ماه (قمر) خسوف، تاری تیرگی (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذشتگی
تصویر گذشتگی
گذشته بودن، در ترکیب آید: از جان گذشتگی از خود گذشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستگی
تصویر کاستگی
کسر کمی، بی رونقی: (نعس کاستگی بازار) (منتهی الارب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکستگی
تصویر شکستگی
شکسته بودن کسر انکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجستگی
تصویر خجستگی
سعادت، نیکبختی، مبارکی، فرخی و فرخندگی
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته کاری دیر جنبی کندی بطوء مقابل سرعت تندی، درنگ تاء نی مقابل تیزی شتاب عجله، رفق ملایمت مدارا مقابل خشونت تندی، سکینه وقار، حلم بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسستنی
تصویر گسستنی
در خور گسستن لایق گسستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
((گِ رِ تِ))
سد شدن، بسته شدن، اندوهگینی، ملال خاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
((گُ رُ نِ))
حالت یا وضعیت گرسنه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسیختگی
تصویر گسیختگی
((گُ تِ یا تَ))
جداشدگی، پاره شدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجستگی
تصویر خجستگی
((خُ جَ تَ یا تِ))
فرخندگی، مبارکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهستگی
تصویر آهستگی
((هِ تِ))
کندی، درنگ، ملایمت، مدارا، وقار، شکیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجستگی
تصویر خجستگی
میمنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
Stuffiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
Famishment, Hungriness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
abafamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
fome
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
Stickigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
Hungersnot, Hunger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
głód
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
duchota
دیکشنری فارسی به لهستانی