جدول جو
جدول جو

معنی گست - جستجوی لغت در جدول جو

گست
زشت، قبیح، نازیبا، برای مثال دلبرا دو رخ تو بس خوب است / از چه با یار کار گست کنی (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۳)
تصویری از گست
تصویر گست
فرهنگ فارسی عمید
گست(گَ)
زشت. قبیح. نازیبا. (برهان) (از آنندراج). زشت. (لغت فرس اسدی) (جهانگیری) :
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یارکار گست کنی.
عماره.
روی ترکان بست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
علی فرقدی.
سخنها که گفتی تو بر گست باد
دل و جان آن بدکنش گست باد.
فردوسی.
اگر بر چرخ با این عادت گست
شوی، گردد ستاره با تو هم پست.
(ویس و رامین).
چه عاشق باشد اندر عشق چه مست
کجا بر چشم او نیکو بود گست.
(ویس و رامین).
سوزنی در مدح وی با قافیه کشتی گرفت
قافیه شد نرم گردن گرچه توسن بود و گست.
سوزنی.
اگر تمثال مانی زنده گردد
به پیش صورت خوبت بود گست.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
گست
زشت و قبیح و نا زیبا
تصویری از گست
تصویر گست
فرهنگ لغت هوشیار
گست((گَ))
زشت، قبیح، نازیبا
تصویری از گست
تصویر گست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گستهم
تصویر گستهم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گستاخانه
تصویر گستاخانه
جسورانه، دلیرانه، بی باکانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ وار
تصویر گستاخ وار
گستاخ مانند، گستاخ گونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستر
تصویر گستر
گستردن، پسوند متصل به واژه به معنای گسترنده مثلاً دادگستر، سایه گستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
کسی که چیزی را بگستراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسترده گوش
تصویر گسترده گوش
آنکه گوش های پهن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اگست
تصویر اگست
سهیل، ستاره ای در صورت فلکی سفینه که پس از شعرای یمانی درخشان ترین ستارگان است و در خاورمیانه در شب های آخر تابستان دیده می شود، سهیل یمن، سهیل یمان، پرک، اگست. قدما گمان می کردند سرخی و خوش رنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسته
تصویر گسته
زشت، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستی
تصویر گستی
زشتی، پلیدی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ یْ خُوَرْ / خُرْ دَ)
کوفتن چنانکه بکوس، یعنی بکوب. (آنندراج) (انجمن آرا). اصح ’کستن’ با کاف تازی است
لغت نامه دهخدا
(قَ زِرِهْ زَ دَ)
انقطاع و بی سگست به معنی بی انقطاع. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
نام نوعی از خط و آن بیست وهشت حرف است که عهود و مواثیق و اقطاعات را بدان می نوشتند. رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 77 شود: متولی آن خرابی بفرمود تا بشکنند، لوحی بیرون افتاد از مس زرد بر (آن) به خط گستج نبشته، کسی را بر آن ترجمه واقف نبود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و رجوع به گشته و گشتگ و کستج شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
دهی است از دهستان مهوید بخش حومه شهرستان فردوس واقع در 25هزارگزی شمال خاوری فردوس و 6 هزارگزی جنوب مالرو گناباد به فردوس. هوای آن معتدل و دارای 945 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، زعفران و ابریشم و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزارع کریم آباد، عباس آباد، شیرآباد، آهنگران، عبدل آباد، علی آباد، نوش آباد، بگرج و گردآباد جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان واقع در 18000گزی شمال باختری قصبه رزن و 2000گزی سلطان آباد. هوای آن سردسیر و دارای 219 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، مختصر انگور و صیفی و شغل اهالی زراعت وگله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فرسخی کمتر میانۀ شمال و مغرب فرگ است. نصف بیشتر قریه و مزرعه گستواز موقوفات مدرسه منصوریۀ شیراز است. در وقفنامه ها و فرامین سلاطین آن را حستویه فرگ از اعمال شبانکاره فارس نوشته اند. (فارسنامۀ ناصری بخش دوم ص 219)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
مرکّب از: گست + ه، پسوند نسبت، منسوب به چیزی زشت. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، سرگین باشد که فضلۀ اسب و استر و خر و گاو است. (برهان)، سرگین، زیرا که نسبت به چیز زشت دارد، و ها برای نسبت است. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
درشتی و زبونی. (برهان) (ناظم الاطباء) ، بدی و نازیبایی. (برهان). و یا مرخم گستاخی. (آنندراج). زشتی:
ترا جائی است بس عالی و نورانی
چو بیرون رفتی از جایی بدین گستی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 473)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گستر
تصویر گستر
پهن کننده، افرازنده، سایه
فرهنگ لغت هوشیار
زشتی نازیبایی پلیدی: ترا جاییست بس عالی و نورانی چو بیرون رفتی از جایی بدین گستی. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسته
تصویر گسته
هر چیز زشت و پلید، فضله چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسته
تصویر گسته
((گَ تَ یا تِ))
هرچیز زشت و پلید، فضله چارپایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستی
تصویر گستی
((گَ))
زشتی، نازیبایی، پلیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستن
تصویر گستن
((گُ تَ))
کوفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسترش
تصویر گسترش
اشاعه، شیوع، بسط، وسعت، توسعه، ترویج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
انبساط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستره
تصویر گستره
قلمرو، حیطه، وسعت، محدوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستردن
تصویر گستردن
بسط دادن، انبساط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترانیدن
تصویر گسترانیدن
بسط دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
جرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
جسور، وقیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
وسیع، کثیر
فرهنگ واژه فارسی سره