زشت. قبیح. نازیبا. (برهان) (از آنندراج). زشت. (لغت فرس اسدی) (جهانگیری) : دلبرا دو رخ تو بس خوب است از چه با یارکار گست کنی. عماره. روی ترکان بست نازیبا و گست زرد و پرچین چون ترنج آبخست. علی فرقدی. سخنها که گفتی تو بر گست باد دل و جان آن بدکنش گست باد. فردوسی. اگر بر چرخ با این عادت گست شوی، گردد ستاره با تو هم پست. (ویس و رامین). چه عاشق باشد اندر عشق چه مست کجا بر چشم او نیکو بود گست. (ویس و رامین). سوزنی در مدح وی با قافیه کشتی گرفت قافیه شد نرم گردن گرچه توسن بود و گست. سوزنی. اگر تمثال مانی زنده گردد به پیش صورت خوبت بود گست. شمس فخری