صفت و شغل یزک. طلایه داری. پیشقراولی سپاه و لشکر. (یادداشت مؤلف). - یزکی کردن (یا نمودن) ، طلایه داری لشکر کردن: خواجه دانم که پیش فوج سخاش موج دریا همی کند یزکی. انوری. منم آنکه شاه گردون به زمان شوکت من شب و روز می نماید یزکی و پاسبانی. شاه نعمهاﷲ ولی
صفت و شغل یزک. طلایه داری. پیشقراولی سپاه و لشکر. (یادداشت مؤلف). - یزکی کردن (یا نمودن) ، طلایه داری لشکر کردن: خواجه دانم که پیش فوج سخاش موج دریا همی کند یزکی. انوری. منم آنکه شاه گردون به زمان شوکت من شب و روز می نماید یزکی و پاسبانی. شاه نعمهاﷲ ولی
پاک و پاکیزه کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، زکات دهنده از مال، ستاینده خود را، زکات از کسی گیرنده. (از منتهی الارب)، آنکه عدول را تزکیه کند. (دهار). کسی را گویند که به تزکیۀ شهود می پردازد و از حال آنان بحث میکند و قاضی را از درجۀ اعتبار آنان مطلع می سازد. (سمعانی). آنکه شهود را تزکیه کند. (مهذب الاسماء). آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسائی توصیف کند. (السامی). ج، مزکیان: اینهاکه دست خویش چو نشبیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی (از مجمعالفصحا ج 1 ص 483). مردی سی چهل اندرآمدند مزکی و معدل از هر دستی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176). گفت (مسعود) به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضات و مزکیان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). قضات بلخ واشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان... همه آنجا (به طارم) حاضربودند و بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 180). تنی چند از بزرگان عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند. زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان سعدی)، معرف. شناساننده: روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست. خاقانی (چ عبدالرسولی ص 88)
پاک و پاکیزه کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، زکات دهنده از مال، ستاینده خود را، زکات از کسی گیرنده. (از منتهی الارب)، آنکه عدول را تزکیه کند. (دهار). کسی را گویند که به تزکیۀ شهود می پردازد و از حال آنان بحث میکند و قاضی را از درجۀ اعتبار آنان مطلع می سازد. (سمعانی). آنکه شهود را تزکیه کند. (مهذب الاسماء). آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسائی توصیف کند. (السامی). ج، مزکیان: اینهاکه دست خویش چو نشبیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی (از مجمعالفصحا ج 1 ص 483). مردی سی چهل اندرآمدند مزکی و معدل از هر دستی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176). گفت (مسعود) به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضات و مزکیان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). قضات بلخ واشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان... همه آنجا (به طارم) حاضربودند و بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 180). تنی چند از بزرگان عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند. زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان سعدی)، معرف. شناساننده: روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست. خاقانی (چ عبدالرسولی ص 88)
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 15000گزی جنوب باختری اهرم. هوای آن گرم و دارای 371 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 15000گزی جنوب باختری اهرم. هوای آن گرم و دارای 371 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
گزنده و گزندرساننده. (برهان). آسیب رساننده. آزاررساننده. زیان رساننده: و آن کجا بگوارید ناگوار شده ست و آن کجا نگزایست گشت زود گزای. رودکی. - جانگزای، آزاررسانندۀ جان: بیا ساقی آن شربت جانفزای بمن ده که دارم غمی جانگزای. نظامی. بسی نیز قارورۀ جانگزای. نظامی. - دولت گزای، آسیب رسانندۀ دولت: به دولت گزایان درآرد گزند. نظامی. - روح گزای، آزاردهنده روح: اهتمام تو هست جان پرور انتقام تو هست روح گزای. شمس فخری. - عمرگزای، زیان رسانندۀ به عمر: ز عمر برده وصالت کزو بشیرینی فراق عمرگزایت همانقدر تلخ است. ظهوری (از آنندراج). - مردم گزای، آزاردهنده مردم. زیان رساننده به مردم: همه آدمی خوار و مردم گزای ندارد در این داوری مصر پای. نظامی. از من بگو حاجی مردم گزای را کو پوستین خلق به آزار میدرد. سعدی (گلستان). مکش بچۀ مار مردم گزای چو کشتی در آن خانه دیگر مپای. سعدی (بوستان). رجوع به گزا شود
گزنده و گزندرساننده. (برهان). آسیب رساننده. آزاررساننده. زیان رساننده: و آن کجا بگوارید ناگوار شده ست و آن کجا نگزایست گشت زود گزای. رودکی. - جانگزای، آزاررسانندۀ جان: بیا ساقی آن شربت جانفزای بمن ده که دارم غمی جانگزای. نظامی. بسی نیز قارورۀ جانگزای. نظامی. - دولت گزای، آسیب رسانندۀ دولت: به دولت گزایان درآرد گزند. نظامی. - روح گزای، آزاردهنده روح: اهتمام تو هست جان پرور انتقام تو هست روح گزای. شمس فخری. - عمرگزای، زیان رسانندۀ به عمر: ز عمر برده وصالت کزو بشیرینی فراق عمرگزایت همانقدر تلخ است. ظهوری (از آنندراج). - مردم گزای، آزاردهنده مردم. زیان رساننده به مردم: همه آدمی خوار و مردم گزای ندارد در این داوری مصر پای. نظامی. از من بگو حاجی مردم گزای را کو پوستین خلق به آزار میدرد. سعدی (گلستان). مکش بچۀ مار مردم گزای چو کشتی در آن خانه دیگر مپای. سعدی (بوستان). رجوع به گزا شود
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال خاوری درمیان و 6هزارگزی شمال آواز. هوای آن گرم و دارای 1775 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شلغم، چغندر و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو می باشد. طوایف بهلولی، امام داود، حاج حقدار در این ده سکنی ̍ دارند. دارای دبستان و دفتر ازدواج و طلاق نیز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال خاوری درمیان و 6هزارگزی شمال آواز. هوای آن گرم و دارای 1775 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شلغم، چغندر و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو می باشد. طوایف بهلولی، امام داود، حاج حقدار در این ده سکنی ̍ دارند. دارای دبستان و دفتر ازدواج و طلاق نیز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر، واقع در 61 هزارگزی شمال خاوری شادکان، هزارگزی خاور راه فرعی اهواز بشادکان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری، راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه آلبوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر، واقع در 61 هزارگزی شمال خاوری شادکان، هزارگزی خاور راه فرعی اهواز بشادکان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری، راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه آلبوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام قریه ای بعمان ازارقه را، و در آن آبهای بسیار و باغهاست، دادن چیزی از حق کسی را به او. (منتهی الارب). چیزی از حق کسی به وی دادن. (تاج المصادر بیهقی) : ازل الیه شیئاً من حقه. (منتهی الارب) ، نعمت دادن. (منتهی الارب). بخشیدن. احسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکوئی کردن، بر گناه برانگیختن کسی را. (از منتهی الارب). بر گناه داشتن. (مجمل اللغه)
نام قریه ای بعمان ازارقه را، و در آن آبهای بسیار و باغهاست، دادن چیزی از حق کسی را به او. (منتهی الارب). چیزی از حق کسی به وی دادن. (تاج المصادر بیهقی) : ازل الیه شیئاً من حقه. (منتهی الارب) ، نعمت دادن. (منتهی الارب). بخشیدن. احسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکوئی کردن، بر گناه برانگیختن کسی را. (از منتهی الارب). بر گناه داشتن. (مجمل اللغه)
نوعی پرنده از راسته پا پرده داران. این پرنده بهیئت مرغابی معمولی ولی پاها یش قدری بلند تر است و فواصل بین پنجه هایش را پرده غشائی عضلانی (مانند مرغابی) میپوشاند. گردن وی بر عکس مرغابی کوتاه است. پرها یش انبوه و سفید رنگ ولی پر های سر و قسمتی از جلو گردنش سیاه و پر های پشتش کمی تیره است. در آب بسهولت شنا و در هوا بخوبی پرواز میکند
نوعی پرنده از راسته پا پرده داران. این پرنده بهیئت مرغابی معمولی ولی پاها یش قدری بلند تر است و فواصل بین پنجه هایش را پرده غشائی عضلانی (مانند مرغابی) میپوشاند. گردن وی بر عکس مرغابی کوتاه است. پرها یش انبوه و سفید رنگ ولی پر های سر و قسمتی از جلو گردنش سیاه و پر های پشتش کمی تیره است. در آب بسهولت شنا و در هوا بخوبی پرواز میکند