جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ازکی

ازکی

ازکی
نام قریه ای بعمان ازارقه را، و در آن آبهای بسیار و باغهاست، دادن چیزی از حق کسی را به او. (منتهی الارب). چیزی از حق کسی به وی دادن. (تاج المصادر بیهقی) : ازل الیه شیئاً من حقه. (منتهی الارب) ، نعمت دادن. (منتهی الارب). بخشیدن. احسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکوئی کردن، بر گناه برانگیختن کسی را. (از منتهی الارب). بر گناه داشتن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا

ازکی

ازکی
نعت تفضیلی از زکی. پاکتر. (غیاث اللغات). صالحتر. (مجمل اللغه). پاکیزه تر. زکی تر: برسولی فرستاده آمد (حصیری) تا سلام وتحیت ما (مسعود) را اطیبه و ازکاه بخان رساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209)، بچه افکندن ناقه و جز آن. (منتهی الارب). سقط. بچه بیوکندن اشتر، بستردن. (تاج المصادر بیهقی). بستردن موی. موی ستردن. (منتهی الارب)، بنظر تیز نگریستن کسی را، تیز داشتن تیغ پیوسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

ازلی

ازلی
آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود
فرهنگ لغت هوشیار