دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسۀ سنندج به کرمانشاه. دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسۀ سنندج به کرمانشاه. دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
گریختن. فرار کردن: گر کند هیچگاه قصد گریز خیز ناگه به گوشش اندر میز. خسروی. ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ. عنصری. گرفتن ره دشمن اندر گریز مفرمای و خون زبونان مریز. اسدی. چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز از آن به نباشد که گیری گریز. اسدی. چون مرد جنگ را نبود آلت حیلت گریز باشد ناچاره. ناصرخسرو. زین جهان چونکه او مظفر گشت کرد خیره سوی گریز آهنگ. ناصرخسرو. لکن صورت (صورت مقابل ماده) کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شاه اگر خواندت گریز مجوی ور براند ره ستیز مپوی. سنایی. ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا. سوزنی. وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز. سعدی. چو جنگ آوری با کسی در ستیز که از وی گزیرت بود یا گریز. سعدی. یکی گفت بیچاره وقت گریز نهاده ست خنب و برفته است تیز. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 74). ، رهایی: گریز نیست کسی را ز حادثات قضا خلاص نیست منی را ز نایبات قدر. قاآنی. ، آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. (غیاث). تخلص. رجوع به تخلص شود
گریختن. فرار کردن: گر کند هیچگاه قصد گریز خیز ناگه به گوشش اندر میز. خسروی. ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ. عنصری. گرفتن ره دشمن اندر گریز مفرمای و خون زبونان مریز. اسدی. چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز از آن به نباشد که گیری گریز. اسدی. چون مرد جنگ را نبود آلت حیلت گریز باشد ناچاره. ناصرخسرو. زین جهان چونکه او مظفر گشت کرد خیره سوی گریز آهنگ. ناصرخسرو. لکن صورت (صورت مقابل ماده) کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شاه اگر خواندت گریز مجوی ور براند ره ستیز مپوی. سنایی. ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا. سوزنی. وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز. سعدی. چو جنگ آوری با کسی در ستیز که از وی گزیرت بود یا گریز. سعدی. یکی گفت بیچاره وقت گریز نهاده ست خنب و برفته است تیز. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 74). ، رهایی: گریز نیست کسی را ز حادثات قضا خلاص نیست منی را ز نایبات قدر. قاآنی. ، آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. (غیاث). تخلص. رجوع به تخلص شود
دهی است از دهستان شهرنوبالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 48هزارگزی شمال باختری طیبات. هوای آن معتدل و دارای 247 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و تریاک و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهرنوبالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 48هزارگزی شمال باختری طیبات. هوای آن معتدل و دارای 247 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و تریاک و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده. (برهان) (آنندراج). تظلم. (صحاح الفرس) : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش. خسروانی یا خسروی. مرحوم اقبال در لغت فرس (ص 213) ’گرزش’ به ضم اول و کسر سوم ضبط کرده. مرحوم دهخدا در حاشیۀ نسخۀ لغت فرس چ اقبال نوشته اند: ’گزرش است از گزاردن، عرضه کردن’ مخفف گزارش. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین ’گرزش’ شود، تشنیع. (فرهنگ نعمهاﷲ) : زمانه کرد مرا مبتلا به گرزش او گهی بپای کلوبه (؟) گهی بپای کنیب. طیان. مگر سرگرانی گرزش تواند که بردارد از مملکت رسم گرزش. شمس فخری (از جهانگیری)
تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده. (برهان) (آنندراج). تظلم. (صحاح الفرس) : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش. خسروانی یا خسروی. مرحوم اقبال در لغت فرس (ص 213) ’گرزش’ به ضم اول و کسر سوم ضبط کرده. مرحوم دهخدا در حاشیۀ نسخۀ لغت فرس چ اقبال نوشته اند: ’گزرش است از گزاردن، عرضه کردن’ مخفف گزارش. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین ’گرزش’ شود، تشنیع. (فرهنگ نعمهاﷲ) : زمانه کرد مرا مبتلا به گرزش او گهی بپای کلوبه (؟) گهی بپای کنیب. طیان. مگر سرگرانی گرزش تواند که بردارد از مملکت رسم گرزش. شمس فخری (از جهانگیری)