جدول جو
جدول جو

معنی گریزش - جستجوی لغت در جدول جو

گریزش
گریختن، گریز، فرار، برای مثال که از لشکر امروز جنگی منم / به گاه گریزش درنگی منم (فردوسی - ۸/۱۳۰)
تصویری از گریزش
تصویر گریزش
فرهنگ فارسی عمید
گریزش
(گُ زِ)
اسم مصدر گریختن:
کزین لشکر امروز جنگی منم
به گاه گریزش درنگی منم.
فردوسی.
که جستی سلامت ز کام نهنگ
بگاه گریزش نکردی درنگ.
فردوسی.
رجوع به گریختن شود
لغت نامه دهخدا
گریزش
گریز گریخت فرار: کزین لشکر امروز جنگی منم بگاه گریزش درنگی منم
تصویری از گریزش
تصویر گریزش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریزش
تصویر ریزش
عمل ریختن، ریختن چیزی، کنایه از انعام و بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزا
تصویر گریزا
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریز
تصویر گریز
گریختن، فرار، گریختن از برابر کسی یا چیزی
گریز زدن: کنایه از هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرزش
تصویر گرزش
گله، شکایت، شکوه، تظلم، برای مثال بده داد من زآن لبانت و گرنه / سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش (خسروانی - ۱۱۶)، زاری، توبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرازش
تصویر گرازش
خرام، خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ زُ)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسۀ سنندج به کرمانشاه. دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام جانوری است کوتاه قد و دست و پا دراز و بغایت جلد و تند دود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ زِ)
از گرازیدن. خرامیدن. عمل گرازیدن. رجوع به گرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گریختن. فرار کردن:
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی.
ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ.
عنصری.
گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.
اسدی.
چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.
اسدی.
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره.
ناصرخسرو.
زین جهان چونکه او مظفر گشت
کرد خیره سوی گریز آهنگ.
ناصرخسرو.
لکن صورت (صورت مقابل ماده) کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی.
سنایی.
ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس
که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا.
سوزنی.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز.
سعدی.
چو جنگ آوری با کسی در ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز.
سعدی.
یکی گفت بیچاره وقت گریز
نهاده ست خنب و برفته است تیز.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 74).
، رهایی:
گریز نیست کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست منی را ز نایبات قدر.
قاآنی.
، آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. (غیاث). تخلص. رجوع به تخلص شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آنکه عادت به گریز دارد. آنکه همیشه گریزد. گریزنده
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ / زِ)
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند. (از کتاب تحفۀ اهل بخارا)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان شهرنوبالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 48هزارگزی شمال باختری طیبات. هوای آن معتدل و دارای 247 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و تریاک و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ)
تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده. (برهان) (آنندراج). تظلم. (صحاح الفرس) :
بده داد من زآن لبانت وگرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش.
خسروانی یا خسروی.
مرحوم اقبال در لغت فرس (ص 213) ’گرزش’ به ضم اول و کسر سوم ضبط کرده. مرحوم دهخدا در حاشیۀ نسخۀ لغت فرس چ اقبال نوشته اند: ’گزرش است از گزاردن، عرضه کردن’ مخفف گزارش. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین ’گرزش’ شود، تشنیع. (فرهنگ نعمهاﷲ) :
زمانه کرد مرا مبتلا به گرزش او
گهی بپای کلوبه (؟) گهی بپای کنیب.
طیان.
مگر سرگرانی گرزش تواند
که بردارد از مملکت رسم گرزش.
شمس فخری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزش
تصویر ریزش
ریزش ابر و باران، عمل ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزا
تصویر گریزا
آنکه عادت بگریز دارد گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرازش
تصویر گرازش
عمل گرازیدن خرامش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرزش
تصویر گرزش
تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریز
تصویر گریز
گریختن، فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست کوتاه قد و پا دراز و بغایت جلد و تند رود (برهان)، توضیح با مراجعه بماخذ این جانور شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
((گُ زَ یا زِ))
قاچاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریز
تصویر گریز
((گُ))
گریختن، فرار کردن، رهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریز
تصویر گریز
اجتناب، فرار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمیزش
تصویر گمیزش
حل، ضرب
فرهنگ واژه فارسی سره
جریان، چکه، زکام، سیلان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انهزام عقب نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز 3، رم، طفره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناله، شکایت
فرهنگ گویش مازندرانی