تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده. (برهان) (آنندراج). تظلم. (صحاح الفرس) : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش. خسروانی یا خسروی. مرحوم اقبال در لغت فرس (ص 213) ’گرزش’ به ضم اول و کسر سوم ضبط کرده. مرحوم دهخدا در حاشیۀ نسخۀ لغت فرس چ اقبال نوشته اند: ’گزرش است از گزاردن، عرضه کردن’ مخفف گزارش. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین ’گرزش’ شود، تشنیع. (فرهنگ نعمهاﷲ) : زمانه کرد مرا مبتلا به گرزش او گهی بپای کلوبه (؟) گهی بپای کنیب. طیان. مگر سرگرانی گرزش تواند که بردارد از مملکت رسم گرزش. شمس فخری (از جهانگیری)