- گری
- پیمانه، کیل، گره، پنگان، گز، جریب،
برای مثال زان که امثال مرا بی شاعری بسیار داد / کاخ های چار پوشش باغ های چل گری (انوری - ۴۵۶)
کچلی، جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گال، اندروب، اندوب، انروب
معنی گری - جستجوی لغت در جدول جو
- گری
- گریستن گریه، امر از گریستن
- گری
- بیماری جرب
- گری
- پیمانه، کیل، جریب، جرب
- گری ((گَ))
- در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای حاصل مصدری می دهد. مانند، دادگری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جریب
نظری
دیگر دیگری:) تو این کار را نکنی دیگری میکند. (توضیح: بنظر میاید که در قدیم این کلمه با یای وحدت و نکره تلفظ میشد (یعنی: یکی دیگر شخصی دیگر) :) من پسر را به پدر تهنیت آوردم ازآن که ندیدم بجهان مر پدرش را دگری . (دیوان فرخی 379)
از آلات موسیقی کثیر الاوتاراست
به رنگ سرخ تیرۀ مایل به سیاه
چهره پرداز
چهره پردازی
آلدهید
آکاروس
اجتناب، فرار
گریه کرده، اشک ریخته
گریه کردن، اشک ریختن
گوشه ای در دستگاه شور
جای گریبان، گلو، گردن
فرار کرده، در حال فرار
تل، پشته، تپه، گردونۀ کوه، برای مثال خری بر گریوه ز سرما بمرد / که از کاهلی جامه با خود نبرد (نظامی۵ - ۸۱۸)
گریختن به شتاب، فرار پیاپی
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
جای گریختن، گریختن گاه، گریزگاه
جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
آنکه به چابکی و تندی از گریوه عبور کند
آنکه گریبان کسی را بگیرد، گیرندۀ گریبان، کنایه از کاری که بر عهدۀ شخصی بیفتد
فرو ریختن اشک از چشم از شدت اندوه و تاثر
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گر، گوارون
فراری دادن، اسباب فرار کسی را فراهم ساختن