جدول جو
جدول جو

معنی گری - جستجوی لغت در جدول جو

گری
پیمانه، کیل، گره، پنگان، گز، جریب، برای مثال زان که امثال مرا بی شاعری بسیار داد / کاخ های چار پوشش باغ های چل گری (انوری - ۴۵۶)
کچلی، جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گال، اندروب، اندوب، انروب
تصویری از گری
تصویر گری
فرهنگ فارسی عمید
گری
(گَ)
از گر + ی (حاصل مصدر). اسم مصدرهای مختوم به گری بر دو قسم اند: الف - بخشی آنها هستند که بدون (ی) مورد استعمال دارند، مانند دادگری، بیدادگری، آهنگری، مسگری، آرایشگری، کیمیاگری، زرگری، خوالیگری، که دادگر، بیدادگر، مسگر، آرایشگر، کیمیاگر، زرگر و خوالیگر استعمال شده. در این نوع کلمات ’ی’ اسم مصدربه کلمات مختوم به پساوند ’گر’ (پساوند شغل، مبالغه) الحاق شده:
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 35).
و در نجوم و تقویم گری و مولودگری و فال گویی و آرایشگری بجد و هزل درونرود. (قابوسنامه صص 112- 113).
گر به چین از صورت رویت یکی نسخه برند
بتگران چین همه توبه کنند از بتگری.
امیر معزی نیشابوری (دیوان ص 107).
سامری گر زرگری بر صورت گوساله کرد
کرد جادو چشم او بر چهرۀ من زرگری.
امیر معزی (ایضاً ص 714).
حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 315).
خانه شرع خراب است که ارباب صلاح
در عمارت گری گنبد دستار خودند.
طالب آملی (از دستور پهلوی ص 101).
ب - بخش دیگر آنها هستند که بدون ’ی’ مورد استعمال ندارند، مانند: قاضیگری، لوطیگری، وحشیگری، لاابالیگری، صوفیگری، که قاضیگر، لوطیگر، وحشیگر، لاابالیگر، صوفیگر نیامده: قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی فراخ مزاح بود: ای ابوالقاسم ! یاد دارکه قوادی به از قاضیگری است. (تاریخ بیهقی از امثال و حکم دهخدا: قوادی به از). ’ روی لوطیگری این کار را انجام بده’. ’وحشیگری نکن’. ’لاابالیگری را کنار بگذار’. در قدیم بجا ’گری’ در این نوع کلمات همان ’ی’ اسم مصدر استعمال میشد: قاضیی، صوفیی، بعدها چون تلفظ دو ’ی’ را ثقیل دانسته اند، بجای ’ی’ اسم مصدر گری را آوردند که افادۀ همان معنی کند. (اسم مصدر - حاصل مصدر تألیف دکتر معین صص 85- 86) :
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایشگری کردن از سرگرفت.
نظامی.
نهادی کلاه کیانی ز سر
بخدمتگری چست بستی کمر.
نظامی.
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گری نیست
من بچنین شعر بر دلش بگرایم.
سوزنی.
نخوردم بحیلت گری مال کس.
سعدی (بوستان).
که من بجلوه گری پای زشت می پوشم
نه پر و بال نگارین همی کنم اظهار.
سعدی.
گویند که دوش شحنگان تتری
دزدی بگرفتند به صد حیله گری.
سعدی (رباعیات)
لغت نامه دهخدا
گری
(سُ)
هر پیمانه را گویند خواه جریب که پیمانۀ زمین است و خواه گز که زمین و جامه و امثال آن بدان پیمایند و گز کنند و خواه کیله که پیمانۀ غله است و خواه پنگان که پیمانۀ ساعت باشد و آن جامی است از مس و در بن آن سوراخی کنند بعنوانی که چون آن را بر زیر آب گذارند بعد از گذشتن یک ساعت نجومی پر آب میشود و به ته آب می نشیند. (برهان) (آنندراج). جریب. (مهذب الاسماء) (السامی) : و بر جهان برین جملت... خراج نهاد، کشته های غله بوم، از یک گری زمین خراج یک درم سیم نقره. زمین رزبوم از یک گری زمین خراج هشت درم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93).
عشق تو همچون قلک خرمن شادی بداد
صد کس را یک قفیز یک کس را صد گری.
سنایی.
باش تا چون چشم ترکان تنگ گردد گور تو
گرچه خود را گور سازی در مسافت ده گری.
سنایی.
زانکه امثال مرا بی شاعری بسیار داد
کاخهای چار پوشش باغهای چل گری.
انوری (از آنندراج).
چرخ است و خوشه ای بزکاتش مدار چشم
کان صاع کو دهد دو گری یک قفیزنیست.
خاقانی.
، اندکی از ساعت شب روزی را نیز گری گویند و آن بیست و دو دقیقه و سی ثانیه ساعت باشد. (برهان)
گردن که بعربی جید خوانند و از این جهت است که بخیۀ جامه را گریبان میگویند یعنی نگه دارندۀ گردن، چه بان بمعنی نگاه دارنده است و در دیگ بریان پلاو نیز محاذی گردن گوسفند بریان را گریگاه خوانند یعنی جای گردن. (برهان) (آنندراج). رجوع به گریبان شود
لغت نامه دهخدا
گری
(گِ رِ)
جین. شاهزاده خانم انگلیسی متولد در برادگیت. (1538- 1559م.). دختر کوچک ماری خواهر هنری هشتم که برخلاف میل و رضای خویش به تاج و تخت انگلستان رسید و تسلیم ماری تودر شد و ماری تودر دستور داد که او را سر ببرند
استفن. فیزیک دان انگلیسی متولد در لندن. (در حدود 1670- 1736م.). اوامکان استفادۀ از نیروی برق را در اجسام هادی ارائه نمود و اعمال الکتریکی را از فواصل دور کشف کرد
توماس. شاعر انگلیسی متولد در لندن. (1716- 1771م.). شعرهای رثایی او مملو از حزن و ظرافت است
لغت نامه دهخدا
گری
(گِ بُ زُ)
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 31 هزارگزی شمال شهر بابک و 13 هزارگزی راه جوزم به شهر بابک. هوای آن معتدل، دارای 56 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی وراه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
گری
(گِ)
گره باشد اعم ازگره ریسمان و چوب و امثال آن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گری
(گَ)
مرکّب از: گر + ی حاصل مصدر، اسم معنی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گر بودن یعنی علت جرب داشتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گری
گریستن گریه، امر از گریستن
تصویری از گری
تصویر گری
فرهنگ لغت هوشیار
گری
بیماری جرب
تصویری از گری
تصویر گری
فرهنگ فارسی معین
گری
پیمانه، کیل، جریب، جرب
تصویری از گری
تصویر گری
فرهنگ فارسی معین
گری
((گَ))
در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای حاصل مصدری می دهد. مانند، دادگری
تصویری از گری
تصویر گری
فرهنگ فارسی معین
گری
اگزما، جرب، سودا، جید، عنق، گردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گری
گربیماری که درانسان و حیوان موجب ریزش موی سر و بدن گردد.، گره بستن، گریپ یا جریب واحد قدیمی مساحت معادل هکتار یا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جگری
تصویر جگری
به رنگ سرخ تیرۀ مایل به سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرییدن
تصویر گرییدن
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزاگریز
تصویر گریزاگریز
گریختن به شتاب، فرار پیاپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریوه
تصویر گریوه
تل، پشته، تپه، گردونۀ کوه، برای مثال خری بر گریوه ز سرما بمرد / که از کاهلی جامه با خود نبرد (نظامی۵ - ۸۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزان
تصویر گریزان
فرار کرده، در حال فرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریبانگه
تصویر گریبانگه
جای گریبان، گلو، گردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریلی
تصویر گریلی
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریسته
تصویر گریسته
گریه کرده، اشک ریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزجا
تصویر گریزجا
جای گریختن، گریختن گاه، گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ایکری. از آلات موسیقی کثیرالاوتار است. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
مخفف تگرگی، منسوب به تگرگ، جامه ای با خالهای برجسته. با خالها، به اندازۀ نخودی و خردتر. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دیگر دیگری:) تو این کار را نکنی دیگری میکند. (توضیح: بنظر میاید که در قدیم این کلمه با یای وحدت و نکره تلفظ میشد (یعنی: یکی دیگر شخصی دیگر) :) من پسر را به پدر تهنیت آوردم ازآن که ندیدم بجهان مر پدرش را دگری . (دیوان فرخی 379)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اگری
تصویر اگری
از آلات موسیقی کثیر الاوتاراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزای
تصویر گریزای
آکاروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریبان
تصویر گریبان
یقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریز
تصویر گریز
اجتناب، فرار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریزآب
تصویر گریزآب
آلدهید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
مفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریم
تصویر گریم
چهره پردازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریمور
تصویر گریمور
چهره پرداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگری
تصویر نگری
نظری
فرهنگ واژه فارسی سره