جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گرییدن

گرییدن

گرییدن
گریستن اشک ریختن: و بر مظلومی ها ببل و درد دل او میگریند
گرییدن
فرهنگ لغت هوشیار

گرییدن

گرییدن
اشک ریختن. (آنندراج). گریستن:
در گریۀ من گشت نهان جسم نزارم
صد شکر که گرییدنم آخر بسر آمد.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گردیدن

گردیدن
دور زدن، چرخیدن، گشتن، برای مِثال بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲ - ۵۱۵)، تغییر کردن، شدن، برای مِثال نگردم از تو تا بی سر «نگردم» / ز تو تا درنگردم بر نگردم (نظامی۲ - ۲۹۷)
گردیدن
فرهنگ فارسی عمید

گراییدن

گراییدن
قصد و آهنگ کردن، میل و رغبت کردن، حمله بردن، یازیدن، گَراه، گِراهِش، گَراهیدن، گَرایِستن، برای مِثال به کژّی و ناراستی کم گرای / جهان از پی راستی شد به پای (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۵)، در همه کاری که گرایی نخست / رخنۀ بیرون شدنش کن درست (نظامی۱ - ۷۰)
گراییدن
فرهنگ فارسی عمید

گرویدن

گرویدن
ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن
گرویدن
فرهنگ فارسی عمید

گراییدن

گراییدن
متمایل شدن میل کردن: بکژی و ناراستی کم گرای جهان از پی راستی شد بپای. (ابوشکور)، قصد کردن آهنگ کردن: چون مرد فرومایه بسوی چوزه گراید شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ. (جلاب بخاری)، نافرمانی کردن سرپیچیدن، حمله بردن: حمله بردن بود گراییدن کارزار است جنگ و کوشیدن، (صاحب فرهنگ منظومه)، سنجیدن آزمودن آزمایش کردن، جنباندن پیچاندن تاب دادن: سربی تنان و تن بی سران گراییدن گرز های گران
فرهنگ لغت هوشیار