جدول جو
جدول جو

معنی گری

گری
پیمانه، کیل، گره، پنگان، گز، جریب، برای مثال زان که امثال مرا بی شاعری بسیار داد / کاخ های چار پوشش باغ های چل گری (انوری - ۴۵۶)
کچلی، جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گال، اندروب، اندوب، انروب
تصویری از گری
تصویر گری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گری

گری

گری
در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای حاصل مصدری می دهد. مانند، دادگری
گری
فرهنگ فارسی معین

گری

گری
جین. شاهزاده خانم انگلیسی متولد در برادگیت. (1538- 1559م.). دختر کوچک ماری خواهر هنری هشتم که برخلاف میل و رضای خویش به تاج و تخت انگلستان رسید و تسلیم ماری تودر شد و ماری تودر دستور داد که او را سر ببرند
استفن. فیزیک دان انگلیسی متولد در لندن. (در حدود 1670- 1736م.). اوامکان استفادۀ از نیروی برق را در اجسام هادی ارائه نمود و اعمال الکتریکی را از فواصل دور کشف کرد
توماس. شاعر انگلیسی متولد در لندن. (1716- 1771م.). شعرهای رثایی او مملو از حزن و ظرافت است
لغت نامه دهخدا

گری

گری
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 31 هزارگزی شمال شهر بابک و 13 هزارگزی راه جوزم به شهر بابک. هوای آن معتدل، دارای 56 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی وراه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

گری

گری
گره باشد اعم ازگره ریسمان و چوب و امثال آن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گری

گری
مُرَکَّب اَز: گر + ی حاصل مصدر، اسم معنی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گر بودن یعنی علت جرب داشتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گری

گری
از گر + ی (حاصل مصدر). اسم مصدرهای مختوم به گری بر دو قسم اند: الف - بخشی آنها هستند که بدون (ی) مورد استعمال دارند، مانند دادگری، بیدادگری، آهنگری، مسگری، آرایشگری، کیمیاگری، زرگری، خوالیگری، که دادگر، بیدادگر، مسگر، آرایشگر، کیمیاگر، زرگر و خوالیگر استعمال شده. در این نوع کلمات ’ی’ اسم مصدربه کلمات مختوم به پساوند ’گر’ (پساوند شغل، مبالغه) الحاق شده:
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بَرِ شاه رفت آوری.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 35).
و در نجوم و تقویم گری و مولودگری و فال گویی و آرایشگری بجد و هزل درونرود. (قابوسنامه صص 112- 113).
گر به چین از صورت رویت یکی نسخه برند
بتگران چین همه توبه کنند از بتگری.
امیر معزی نیشابوری (دیوان ص 107).
سامری گر زرگری بر صورت گوساله کرد
کرد جادو چشم او بر چهرۀ من زرگری.
امیر معزی (ایضاً ص 714).
حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 315).
خانه شرع خراب است که ارباب صلاح
در عمارت گری گنبد دستار خودند.
طالب آملی (از دستور پهلوی ص 101).
ب - بخش دیگر آنها هستند که بدون ’ی’ مورد استعمال ندارند، مانند: قاضیگری، لوطیگری، وحشیگری، لاابالیگری، صوفیگری، که قاضیگر، لوطیگر، وحشیگر، لاابالیگر، صوفیگر نیامده: قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی فراخ مزاح بود: ای ابوالقاسم ! یاد دارکه قوادی به از قاضیگری است. (تاریخ بیهقی از امثال و حکم دهخدا: قوادی به از). ’ روی لوطیگری این کار را انجام بده’. ’وحشیگری نکن’. ’لاابالیگری را کنار بگذار’. در قدیم بجا ’گری’ در این نوع کلمات همان ’ی’ اسم مصدر استعمال میشد: قاضیی، صوفیی، بعدها چون تلفظ دو ’ی’ را ثقیل دانسته اند، بجای ’ی’ اسم مصدر گری را آوردند که افادۀ همان معنی کند. (اسم مصدر - حاصل مصدر تألیف دکتر معین صص 85- 86) :
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایشگری کردن از سرگرفت.
نظامی.
نهادی کلاه کیانی ز سر
بخدمتگری چست بستی کمر.
نظامی.
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گری نیست
من بچنین شعر بر دلش بگرایم.
سوزنی.
نخوردم بحیلت گری مال کس.
سعدی (بوستان).
که من بجلوه گری پای زشت می پوشم
نه پر و بال نگارین همی کنم اظهار.
سعدی.
گویند که دوش شحنگان تتری
دزدی بگرفتند به صد حیله گری.
سعدی (رباعیات)
لغت نامه دهخدا