- گرزیدن
- شکوه کردن، زاری کردن، توبه کردن
معنی گرزیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ارتعاش
ریاضت
قیمت کردن، بها داشتن
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
جنبیدن، تکان خوردن، لرز کردن
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، برای مثال باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری - ۴۷۸)
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
دور زدن، چرخیدن، گشتن، برای مثال بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲ - ۵۱۵) ، تغییر کردن، شدن، برای مثال نگردم از تو تا بی سر «نگردم» / ز تو تا درنگردم بر نگردم (نظامی۲ - ۲۹۷)
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن
ارزش داشتن، قیمت داشتن، بها داشتن، برای مثال به نزد کهان و به نزد مهان / به آزار موری نیرزد جهان (فردوسی۲ - ۲۹۱) ، دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی (سعدی۲ - ۶۷۹) برابر بودن بهای چیزی با پولی که در ازای آن داده می شود، سزاوار بودن، لایق بودن، شایستن
به تبخر رفتن، بناز و تکبر و غمزه راه رفتن
دور زدن، گشتن
ایمان آوردن، تصدیق نمودن، قبول و اذعان کردن، تصدیق
گریستن اشک ریختن: و بر مظلومی ها ببل و درد دل او میگریند
گریختن فرار کردن
بادی با صدا از راه دبر خارج کردن تیز دادن ضرطه دادن گوز دادن
تکان خوردن
با بلاهای عشق ورزش کن، خویشتن را بلند ارزش کن، (اوحدی)، اجراکردن تمرینهی بدنی بمنظور تکیمل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ورزید ورزد خواهد ورزید بورز ورزنده ورزا ورزیده (ورزش) کارکردن، پیاپی انجام دادن: بیا با مامورز این کینه زاری که حق صحبت دیرینه داری. (حافظ)، ممارست کردن، کوشیدن، حاصل کردن اندوختن، زراعت کردن
((گَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
گشتن، شدن، چرخیدن، تغییر یافتن، تحول یافتن، حرکت کردن، راه پیمودن، متوجه بودن، روی آوردن، مقابله کردن، نبرد کردن
انجام دادن، کردن
پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن
به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن
پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن،برای مثال سخن های من چون شنودی بورز / مگر بازدانی زناارز ارز (فردوسی - ۶/۲۳۰) ، کشت و زرع کردن
کوشش کردن، سعی کردن
پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن
به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن
پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن،
کوشش کردن، سعی کردن
Flutter, Quiver, Shiver, Shudder, Squirm, Tremble, Twitch, Vibrate, Wobble, Wriggle
agitar, tremer, estremecer, contorcer-se, estremeecer, vibrar, balançar
flattern, zittern, erschauern, sich winden, zucken, vibrieren, wackeln
trzepotać, trząść się, drżeć, wić się, drgać, wibrować, chwiać się