جدول جو
جدول جو

معنی گردنای - جستجوی لغت در جدول جو

گردنای
(گَ / گِ)
چوبی را گویند که بر آن غلطکی نصب سازند و به دست طفلان دهند تا راه رفتن را بیاموزند. (برهان). رجوع به گردنا شود، چوبی باشد امرودی که طفلان ریسمان بر آن بپیچند و نوعی بر زمین اندازند که تا دیرزمان در گردش باشد و به عربی آن را دوامه خوانند. (برهان). آن را به هندی لبتو خوانند. (جهانگیری) ، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنا شود
لغت نامه دهخدا
گردنای
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردبان
تصویر گردبان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
هر چیز گردنده که دور خود بچرخد، سیخ کباب، تکۀ گوشت که آن را به سیخ بکشند و روی آتش بگردانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردناک
تصویر گردناک
گردآلود، پرگرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
طلسم و دعایی که برای دور نشدن محبوب می نویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردناک
تصویر دردناک
درددار، عضوی از بدن که درد داشته باشد، دردآور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانیا
تصویر گردانیا
گردانیه، گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردران
تصویر گردران
ران پر از گوشت و گرد، بیخ ران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانیه
تصویر گردانیه
گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
(گَ یِ چَ)
آسمان. (برهان) (آنندراج) :
پاکا منزها تو نهادی به امرخویش
در گردنای چرخ سکون و بقای خویش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
مطلق سیخ اعم از سیخ چوبی و آهنی که بدان کباب کنند یا نان را از تنور برآرند. (برهان) :
گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر
آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا.
مسعودسعد.
ریگ اندرو چو آتش و گرد اندرو چو دود
مردم چو مرغ و باد مخالف چو گردنا.
امیرمعزی.
آتش سنان نیزۀ چون گردنای اوست
دشمن چو مرغ گردان در گرد گردنا.
سوزنی.
، کبابی که اول گوشت آن را در آب جوشانند و بعد از آن ادویۀ حاره بر آن پاشند و بر سیخ کشیده کباب کنند و معرب آن کردناج. (برهان). مرغی یا چیز دیگر که آن را بر آتش گردانند تا بریان شود. (صحاح الفرس). مرغی بود که با پر بریان کنند. (فرهنگ اسدی) :
دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی.
کسائی.
، گوشۀ عود، رباب و امثال آن که تار بر آن بندند و بگردانند تا ساز آهنگ شود. (برهان). گردانک رباب. (آنندراج) :
شاخ امرود گویی و امرود
دسته و گردنای طنبور است.
ابوالفرج رونی.
حربۀ بهرام بشکسته ز لطفش قبضه گاه
بربط ناهید را بشکسته قهرش گردنا.
سنایی.
در جهان بیغم نبینی دل که ازدست رباب
گردن خود بی رسن هرگز نبیند گردنا.
شمس فخری.
ز شکل گردنای و صورت عود
اگر فکرت کند مرد مفکر
همان هیات که از امرود و شاخش
بخاطر آید آیدشان بخاطر.
(از تاج المآثر).
، بادبر هم آمده و آن چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین به چرخ درآید. (برهان). گیلکی گردلو (به همین معنی). (از حاشیۀ برهان چ معین). چوبی مدور چون گوی که یک سرش باریک باشد و اطفال ریسمان در آن پیچند و بر زمین کشند و سر باریک آن بر زمین آید و گردان شود و به عربی دوّامه گویند. (آنندراج) ، آلتی که از چوب سازند و به دست اطفال دهند تا بدان راه رفتن آموزند. (برهان). روروک. و رجوع به گردنای شود، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنای شود، آینۀ زانو. کندۀ زانو، کاسۀ زانو. زانو که به عربی رضفه خوانند. (برهان) : و بر سر زانو که بندگاه ران است یاساق یک پاره استخوان است آن را رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، پیرامون چیزی که خراسانیان گردوا گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) ، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو بدان پیچند و از آن گشایند: الصریف، جرست گردنای بکرۀ چاه. (تاج المصادر بیهقی). بکره بزبان پارسی گردنا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
جمع واژۀ گردن:
مهرۀ ناچخ بکوبد مهره های گردنان
نشتر ناوک بکاود عرقهای سهمگین.
منوچهری.
، بزرگان و صاحب قدرتان و سران باشند. (برهان) (آنندراج) : خداوند گردنان را که وی از ایشان بارنج بود گرفت و به بند می آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
آن از همه گردنان سر نامه
وآن از همه سرکشان سر دفتر.
مسعودسعد.
خسروان در رهش کله بازان
گردنان بر درش سراندازان.
سنایی.
دست زربخشت دو چشم فتح از آن روشن شده ست
از برای گوشمال گردنان آمد بدید.
مجیر بیلقانی.
هزار بار فزون گوشمال رای تو خورد
مه منیر که از گردنان گردون است.
مجیر بیلقانی.
در گردن گردنان خزران
افکنده کمند خیزران را.
خاقانی.
بسا یوسفان را که در چاه بست
بسا گردنان را که گردن شکست.
نظامی.
سر گردنان شاه گردون گرای
ز پرگار موکب تهی کرد جای.
نظامی.
بدین ره گر گریبان را طرازی
کنی بر گردنان گردن فرازی.
نظامی.
تا بگوید که گردنان را من
چون شکستم به سروری گردن.
؟ (جهانگشای جوینی).
تا گردنان روی زمین منزجر شدند
گردن نهاده بر خط فرمان ایلخان.
سعدی.
بنازند فردا تواضعکنان
نگون از خجالت سر گردنان.
سعدی (بوستان).
که گردنان اکابر نخست فرمانش
نهند بر سر و پس برنهند بر فرمان.
سعدی.
سروران را بی سبب می کرد حبس
گردنان را بی خطر سر میبرید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ)
صفت فاعلی بعلامت (ان) + ی حاصل مصدر که بصورت پساوند یا جزء دوم کلمه مرکب آیدو به معانی مختلف گردیدن، گرداندن و گردانیدن به کار رود و این ترکیب ها و نظایر آنها از آن آمده است.
ترکیب ها:
- آهوگردانی. تعزیه گردانی. رخ گردانی. روگردانی. زبان گردانی. سرگردانی. شبیه گردانی. و رجوع به هر یک ازمدخل ها و گرداندن و گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ)
گردانیده و آن کبابی باشد که گوشت آن را در آب جوشانیده باشند بعد از آن به سیخ کشند و کباب کنند و بهترین آن مرغ جوان فربه باشد. (برهان) (انجمن آرا). و رجوع به گردنا شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آلودگی به گرد. خاک آلودگی. غبره. (دهار) ، به رنگ خاک. خاکی رنگ بودن: مشتری در لونها دلالت دارد بر گردناکی و سپیدی آمیخته به زردی. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اردناس
تصویر اردناس
فرانسوی فرمان، گماشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگی
تصویر اردنگی
اردنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کبابی که گوشت آنرا در آب جوشانیده باشند و سپس بسیخ کشند و کباب کنند گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
پرگرد و غبار مغبر: مردی بود که سفرهاء دراز کند و اشعث و اغبر و گردناک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردانی
تصویر پردانی
حالت و چگونگی پردان
فرهنگ لغت هوشیار
آلودگی بگرد و غبار مغبری، برنگ خاک بودن: گردناکی و سپیدی آمیخته بزردی یا گندم گونی
فرهنگ لغت هوشیار
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان گردی تدویر، کاسه زانو رضفه: در سر زانو که بندگاه ران است یا ساق یک پاره استخوان است آنرا رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند، پیرامون گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردناک
تصویر دردناک
بیمار، صاحب درد درد آور علیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردناج
تصویر گردناج
((گَ یا گِ))
گردناگ. گردنای، کبابی که گوشت آن را در آب جوشانیده باشند و سپس به سیخ کشند و کباب کنند، گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
((گِ))
گردی، کاسه زانو، پیرامون، گرداگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
((گَ دَ))
سیخ کباب، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز گوک شود، چوب چرخ چاه که گرد و طناب دلو را به آن پیچند و از آن گشایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنی
تصویر گردنی
((گَ دَ))
شجاعت، دلاوری، ریاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردایش
تصویر گردایش
مجموع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردانش
تصویر گردانش
صرف، مدیریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردایه
تصویر گردایه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دردناک
تصویر دردناک
تالم
فرهنگ واژه فارسی سره
تدویر، گردی، پیرامون، گرداگرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غبارآلود، گردآلود، مغبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی شالی آمیخته با تخم گیاهان هرز و شلتوک پوچ و توخالی که.، گردن بند که انواع آن عبارتند از: مناتی خفته ای، رجه ای –
فرهنگ گویش مازندرانی