مطلق سیخ اعم از سیخ چوبی و آهنی که بدان کباب کنند یا نان را از تنور برآرند. (برهان) : گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا. مسعودسعد. ریگ اندرو چو آتش و گرد اندرو چو دود مردم چو مرغ و باد مخالف چو گردنا. امیرمعزی. آتش سنان نیزۀ چون گردنای اوست دشمن چو مرغ گردان در گرد گردنا. سوزنی. ، کبابی که اول گوشت آن را در آب جوشانند و بعد از آن ادویۀ حاره بر آن پاشند و بر سیخ کشیده کباب کنند و معرب آن کردناج. (برهان). مرغی یا چیز دیگر که آن را بر آتش گردانند تا بریان شود. (صحاح الفرس). مرغی بود که با پر بریان کنند. (فرهنگ اسدی) : دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی. کسائی. ، گوشۀ عود، رباب و امثال آن که تار بر آن بندند و بگردانند تا ساز آهنگ شود. (برهان). گردانک رباب. (آنندراج) : شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. ابوالفرج رونی. حربۀ بهرام بشکسته ز لطفش قبضه گاه بربط ناهید را بشکسته قهرش گردنا. سنایی. در جهان بیغم نبینی دل که ازدست رباب گردن خود بی رسن هرگز نبیند گردنا. شمس فخری. ز شکل گردنای و صورت عود اگر فکرت کند مرد مفکر همان هیات که از امرود و شاخش بخاطر آید آیدشان بخاطر. (از تاج المآثر). ، بادبر هم آمده و آن چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین به چرخ درآید. (برهان). گیلکی گردلو (به همین معنی). (از حاشیۀ برهان چ معین). چوبی مدور چون گوی که یک سرش باریک باشد و اطفال ریسمان در آن پیچند و بر زمین کشند و سر باریک آن بر زمین آید و گردان شود و به عربی دوّامه گویند. (آنندراج) ، آلتی که از چوب سازند و به دست اطفال دهند تا بدان راه رفتن آموزند. (برهان). روروک. و رجوع به گردنای شود، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنای شود، آینۀ زانو. کندۀ زانو، کاسۀ زانو. زانو که به عربی رضفه خوانند. (برهان) : و بر سر زانو که بندگاه ران است یاساق یک پاره استخوان است آن را رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، پیرامون چیزی که خراسانیان گردوا گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) ، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو بدان پیچند و از آن گشایند: الصریف، جرست گردنای بکرۀ چاه. (تاج المصادر بیهقی). بکره بزبان پارسی گردنا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)