نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، برای مثال اگر ژاله هر قطره ای در شدی / چو خر مهره بازار از او پر شدی (سعدی۱ - ۱۰۳)، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، برای مِثال اگر ژاله هر قطره ای دُر شدی / چو خر مهره بازار از او پُر شدی (سعدی۱ - ۱۰۳)، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
مهره ای از گوهر، مهره ای که در مغز مار باشد، گویند به دست هرکس افتد دولت او زایل نشود. (بهار عجم) (آنندراج) : بجز خامه ات کآورد در پدید گهرمهرۀ مار أرقم که دید. طالب آملی (از آنندراج)
مهره ای از گوهر، مهره ای که در مغز مار باشد، گویند به دست هرکس افتد دولت او زایل نشود. (بهار عجم) (آنندراج) : بجز خامه ات کآورد در پدید گهرمهرۀ مار أرقم که دید. طالب آملی (از آنندراج)
بدر. ماه تمام. ماه شب چهارده. ماه چارده. مه چارده. مجازاً بمعنی صورت است: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. رودکی. همی بود تا چرخ پوشدسیاه ستاره پدید آمد و گردماه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2177). خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. فرخی. ، رخسار. چهره. صورت: همی گفت وز نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه. اسدی. ، زیبا. خوش صورت: گمانی برم گفت کآن گردماه که روشن بدی زو همیشه سپاه. دقیقی. نشسته به آرام در پیشگاه چو سرو بلند از برش گردماه. فردوسی
بدر. ماه تمام. ماه شب چهارده. ماه چارده. مه چارده. مجازاً بمعنی صورت است: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. رودکی. همی بود تا چرخ پوشدسیاه ستاره پدید آمد و گردماه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2177). خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. فرخی. ، رخسار. چهره. صورت: همی گفت وز نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه. اسدی. ، زیبا. خوش صورت: گمانی برم گفت کآن گردماه که روشن بدی زو همیشه سپاه. دقیقی. نشسته به آرام در پیشگاه چو سرو بلند از برش گردماه. فردوسی
بی محبت. بی رحم. (آنندراج) (غیاث) : نمودند کآن رومی خوبچهر چه بد دید از آن زنگی سردمهر. نظامی. مظفر گشت خصم سردمهرش علم بشکست ز آسیب سپهرش. میرخسرو (از آنندراج). ننالم چرا از سلوک سپهر که گرمی ندیدم از این سردمهر. ملاطغرا (از آنندراج)
بی محبت. بی رحم. (آنندراج) (غیاث) : نمودند کآن رومی خوبچهر چه بد دید از آن زنگی سردمهر. نظامی. مظفر گشت خصم سردمهرش علم بشکست ز آسیب سپهرش. میرخسرو (از آنندراج). ننالم چرا از سلوک سپهر که گرمی ندیدم از این سردمهر. ملاطغرا (از آنندراج)
سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ز فریاد خرمهره و گاودم علی اللّه برآمد ز روئینه خم. نظامی. برآورد خرمهره آواز شیر دماغ از دم گاودم گشت سیر. نظامی (از آنندراج). ز خرمهره ها مغز پرداخته زمین کوه از سر برانداخته. نظامی (از آنندراج). ، خرمک. مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری). خرز. پل چی. (یادداشت بخط مؤلف) : ببین باری که تا ایشان چه گفتند بدل یاقوت یا خرمهره سفتند. ناصرخسرو. در بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟ سنائی. خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟ سنائی. در چنین جوی ورنه پیش دکان تو و خرمهره ای و تائی نان. سنائی. بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین. خاقانی. گاو که خرمهره بدو درکشند چونکه بیفتد همه خنجر کشند. نظامی. چه خوش گفت خرمهره ای در گلی چو برداشتش پرطمع جاهلی... سعدی (بوستان). این چه ارزد دو سه خرمهره که در سلۀ اوست خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد. سعدی. کسی کو می تواند لعل و در سفت چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟ امیرخسرو. تو گوهر بین و از خرمهره بگذر ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر. حافظ. آه آه از دست صرافان گوهرناشناس هر زمان خرمهره را با در برابر می کنند. حافظ. ، خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ز فریاد خرمهره و گاودم علی اللَّه برآمد ز روئینه خم. نظامی. برآورد خرمهره آواز شیر دماغ از دم گاودم گشت سیر. نظامی (از آنندراج). ز خرمهره ها مغز پرداخته زمین کوه از سر برانداخته. نظامی (از آنندراج). ، خرمک. مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری). خرز. پل چی. (یادداشت بخط مؤلف) : ببین باری که تا ایشان چه گفتند بدل یاقوت یا خرمهره سفتند. ناصرخسرو. دُر بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟ سنائی. خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟ سنائی. در چنین جوی ورنه پیش دکان تو و خرمهره ای و تائی نان. سنائی. بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین. خاقانی. گاو که خرمهره بدو درکشند چونکه بیفتد همه خنجر کشند. نظامی. چه خوش گفت خرمهره ای در گلی چو برداشتش پرطمع جاهلی... سعدی (بوستان). این چه ارزد دو سه خرمهره که در سلۀ اوست خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد. سعدی. کسی کو می تواند لعل و در سفت چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟ امیرخسرو. تو گوهر بین و از خرمهره بگذر ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر. حافظ. آه آه از دست صرافان گوهرناشناس هر زمان خرمهره را با دُر برابر می کنند. حافظ. ، خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
گلوله ای از پر و جز آن که مرغان شکاری از معده برمی آورند. گروهه ای باشد از پر و غیره که جانوران شکاری مثل شاهین و باز و امثال آنها از معده برمی آورند و آنرا بترکی اوخشی میگویند. (تتمۀ برهان). - پرمهره کردن، خوردن جوارح طیور پر را برای اصلاح و تنقیۀ معده
گلوله ای از پر و جز آن که مرغان شکاری از معده برمی آورند. گروهه ای باشد از پر و غیره که جانوران شکاری مثل شاهین و باز و امثال آنها از معده برمی آورند و آنرا بترکی اوخشی میگویند. (تتمۀ برهان). - پرمهره کردن، خوردن جوارح طیور پر را برای اصلاح و تنقیۀ معده
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 3هزارگزی راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 213 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و چغندر، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 3هزارگزی راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 213 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و چغندر، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان) (آنندراج) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهرۀ از سفاله... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نبشته. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی قصۀ اصحاب فیل). هر حجتی که گفت بدو رد کنی و باز اندردهان نهیش چو گل مهره در تفک. سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست که گل مهرۀ نو بپرداخته ست. سعدی (بوستان). ، کرۀ زمین، کنایه از آدمی. (برهان) (آنندراج)
هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان) (آنندراج) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهرۀ از سفاله... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نبشته. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی قصۀ اصحاب فیل). هر حجتی که گفت بدو رد کنی و باز اندردهان نهیش چو گل مهره در تفک. سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست که گل مهرۀ نو بپرداخته ست. سعدی (بوستان). ، کرۀ زمین، کنایه از آدمی. (برهان) (آنندراج)
بی محبتی. بی رحمی: چشم بگذار بر من ای سره مرد سردمهری مکن به آبی سرد. نظامی. لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری. نظامی. بسی گردنان را ز گردن کشان زد از سردمهری به یخ بر نشان. نظامی
بی محبتی. بی رحمی: چشم بگذار بر من ای سره مرد سردمهری مکن به آبی سرد. نظامی. لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری. نظامی. بسی گردنان را ز گردن کشان زد از سردمهری به یخ بر نشان. نظامی
بادمهرج. مهرۀ مار است که آنرا از قفای سر افعی برمی آورند و آن سیاه رنگ میباشد. گویند اگر بر صوف سیاه یا کبود مالند سفید گردد. هرچند بشویند نرود و همچنان صوف داغدار بماند و امتحان آن به این است. و گزندگی مار را نافع است چون بر جائی که مار گزیده باشد بگذارند فی الحال بچسبد. (برهان) (آنندراج). و مؤلف انجمن آرا گوید: این موهومات برهانست. فادزهر. سم مار. (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). رجوع به مهرۀ مار شود.
بادمهرج. مهرۀ مار است که آنرا از قفای سر افعی برمی آورند و آن سیاه رنگ میباشد. گویند اگر بر صوف سیاه یا کبود مالند سفید گردد. هرچند بشویند نرود و همچنان صوف داغدار بماند و امتحان آن به این است. و گزندگی مار را نافع است چون بر جائی که مار گزیده باشد بگذارند فی الحال بچسبد. (برهان) (آنندراج). و مؤلف انجمن آرا گوید: این موهومات برهانست. فادزهر. سم مار. (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). رجوع به مهرۀ مار شود.
آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد، پژمرده. افسرده. (فرهنگ فارسی معین) ، مایل به زردی ، پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل، زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء)
آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد، پژمرده. افسرده. (فرهنگ فارسی معین) ، مایل به زردی ، پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل، زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء)
قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. (رودکی)، ماه شب چهاردهم بدر (خصوصا) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. (فرخی)، چهره صورت رخسار: همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه
قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. (رودکی)، ماه شب چهاردهم بدر (خصوصا) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. (فرخی)، چهره صورت رخسار: همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
نوعی مهره بزرگ سفید یا آبی که آنرا بر گردن خر و اسب و استر آویزند، نویع بوق و نفیر که در حمامها و بازیگاهها و آسیا ها نوازند، خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا گردند
نوعی مهره بزرگ سفید یا آبی که آنرا بر گردن خر و اسب و استر آویزند، نویع بوق و نفیر که در حمامها و بازیگاهها و آسیا ها نوازند، خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا گردند
خرمهره بی ارزش است و در خواب نیز نماینده چیزها و کارهای باطل و بیهوده قرار میگیرد. بازی کردن با خر مهره خود فریبی است. آویختن خر مهره به دست و بازو و گردن نشان آن است که به چیزهای باطل مباهات می کنید یا غلو می نمائید و خود را غیر از آن چه هستید نشان می دهید. ریا می کنید و لاف می زنید. اگر ببینید به گردن سگ خویش خرمهره می بندید دوست خود را فریب می دهید. اگر ببینید به گردن گربه خویش خر مهره می آویزید همسر خویش را گول می زنید یا زنی دیگر از شما فریب می خورد و دروغ می شنود.
خرمهره بی ارزش است و در خواب نیز نماینده چیزها و کارهای باطل و بیهوده قرار میگیرد. بازی کردن با خر مهره خود فریبی است. آویختن خر مهره به دست و بازو و گردن نشان آن است که به چیزهای باطل مباهات می کنید یا غلو می نمائید و خود را غیر از آن چه هستید نشان می دهید. ریا می کنید و لاف می زنید. اگر ببینید به گردن سگ خویش خرمهره می بندید دوست خود را فریب می دهید. اگر ببینید به گردن گربه خویش خر مهره می آویزید همسر خویش را گول می زنید یا زنی دیگر از شما فریب می خورد و دروغ می شنود.