- گرداندن
- گردش دادن، چرخانیدن، چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن
کنایه از تغییر دادن
معنی گرداندن - جستجوی لغت در جدول جو
- گرداندن
- دگرگون کردن، عوض کردن
- گرداندن ((گَ دَ))
- تغییر دادن، دگرگون کردن، چرخاندن، به گردش درآوردن و تعارف کردن، تغییر جهت دادن، برگرداندن، اداره کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برگردانیدن
اعراض کردن، روی برگرداندن
برگرداندن، بازگردانیدن
بازگردانیدن، برگشت دادن
رد کردن، پس آوردن، پس دادن
واپس بردن
پشت و رو کردن، واژگون کردن
کنایه از قی کردن مثلاً هرچه خورده بود برگرداند
ویران کردن، خراب کردن
کنایه از نظر و عقیدۀ کسی را بد کردن مثلاً کارهای اخیرش من را از او برگرداند
رد کردن، پس آوردن، پس دادن
واپس بردن
پشت و رو کردن، واژگون کردن
کنایه از قی کردن مثلاً هرچه خورده بود برگرداند
ویران کردن، خراب کردن
کنایه از نظر و عقیدۀ کسی را بد کردن مثلاً کارهای اخیرش من را از او برگرداند
بدبو کردن، متعفن ساختن
گردش داده، چرخانده، کنایه از دیگرگون شده
کسی را به گریه انداختن، وادار به گریه کردن
گردن بند، زیوری که زنان به گردن خود ببندند، گلوبند
کسی را بگریه انداختن
گردن بند: بزرگان جهان چون گرد بندن تو چون یاقوت سرخ اندر میانه. (رودکی)
گردش دادن حرکت دادن: ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم. (سعدی)، بدور در آوردن چرخاندن: بیامد بمانند آهنگران بگرداند رستم عمود گران، تغییر دادن دیگر گون کردن: کاردین و شریعت بدست مجبران نیست تا چنانکه خواهند بگردانند، واژگونه ساختن معکوس کردن: همی تا بگردانی انگشتری جهان را دگرگون شده داوری، ترجمه کردن تفسیر کردن، در ترکیبات بمعنی کردن آید: بیمار گرداندن عاجز گرداندن غافل گرداندن و غیره. یا گرداندن از کسی مری را. آنرا از وی گرفتن: منصور... سفاح را گفت: بشتاب بکار بومسلم و اگر نه این کار از ما بگرداند و هرچ خواهد کردن با این شوکت و عظمت که من از او می بینم... یا گرداندن از چیزی امری را. آنرا از وی دور کردن دفع کردن آن از وی: بتخت و سپاه و بشمشیر و گنج زکشور بگردانم این درد و رنج. یا گرداندن لباس. عوض کردن آن تغییر دادن آن
گردش داده حرکت داده، بدور در آورده چرخانده، تغییر داده دیگر گون کرده
متعفن کردن، تباه کردن
عاجز شدن
اپراتور، مدیر
دفن، دفن کردن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
ناتوان شدن
چرخانیدن
بخنده در آوردن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
تهدید، بیم دادن
کسی را به خنده آوردن
دلیر، پهلوان، گردافکن
گوشه ای در دستگاه نوا
به لرزه درآوردن، تکان دادن
آتش روشن کردن، آتش در چیزی زدن
گردانیه، گوشه ای در دستگاه نوا
ترک دادن، شکاف دادن
منفجر کردن
منفجر کردن
بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی