جدول جو
جدول جو

معنی گردآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

گردآوردن
جمع کردن فراهم آوردن فراز آوردن: ... از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت، تالیف کردن: قیاس اقترانی آن بود که دو قضیه (را) گرد آورند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرد آوردن
تصویر گرد آوردن
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد آوردن
تصویر گرد آوردن
((~. وَ دَ))
جمع کردن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردآورد
تصویر گردآورد
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردآورنده
تصویر گردآورنده
مولف، مؤلف
فرهنگ واژه فارسی سره
داخل کردن ادخال، بیرون آوردن (از اضداد)، رها کردن آزاد ساختن، یا از خود در آوردن دروغ پردازی کردن مطلبی از خود ساختن که واقعیت نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد آوردن
تصویر درد آوردن
تولید درد کردن، رنجور و بیمار کردن، فجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر آوردن
تصویر سر آوردن
بنهایت ریسدن بپایا رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر آوردن
تصویر سر آوردن
به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
گرد و خاک برپا کردن، برانگیختن گرد و غبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد آوریدن
تصویر گرد آوریدن
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروآوردن
تصویر فروآوردن
پائین آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گذشتن عبور کردن: یا فلک آنجا گذر آورده بود سبزه به بیجاده گرو کرده بود. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن: سپاهی که نوروز گرد آورید همه نیست کردش زناگه شجام. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد آورده
تصویر گرد آورده
جمع کرده فراهم آورده، تالیف کرده مولف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آلود شدن: می خورد گرد عبث محمل لیلی در دشت نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرآوردن
تصویر گیرآوردن
دست یافتن، پیدا کردن، یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بدست آوردن حاصل کردن: تو تا حالا نفهمیدی از کجا این دم و دستگاه و دارایی را گیر آورده ک، اسیر کردن مقید ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
جنگیدن نبردکردن، داخل (مسابقه بازی جنگ) شدن حریف گشتن: نهادیم برجای شطرنج نرد کنون تاببازی که ظردنبرد. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
((گِ کَ دَ))
جمع کردن، فراهم آوردن، سر راست کردن، روند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیر آوردن
تصویر گیر آوردن
((وَ دَ))
به دست آوردن، اسیر کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
اجابت کردن، تامین کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردآوری
تصویر گردآوری
جمع آوری، تالیف
فرهنگ واژه فارسی سره
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردآوری
تصویر گردآوری
عمل گرد آوردن، جمع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
بیرون آوردن، ظاهر ساختن، داخل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
بلند کردن، بالا بردن، بالا آوردن، افراختن، روا کردن، پذیرفتن و انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردآوری
تصویر گردآوری
گرد آوردن جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورآوردن
تصویر ورآوردن
چیزی راازجای خویش کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
((~. وَ دَ))
بلند کردن، بالا بردن، اجابت کردن، انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
((دَ وَ دَ))
داخل کردن، بیرون آوردن، کسب کردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآوردن
تصویر سرآوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرآوردن
تصویر فرآوردن
((فَ وَ یا وُ دَ))
حاصل کردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین