جدول جو
جدول جو

معنی سر آوردن

سر آوردن
به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن
تصویری از سر آوردن
تصویر سر آوردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سر آوردن

سر آوردن

سر آوردن
کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن. (برهان) (آنندراج). به آخر رساندن. پایان دادن:
از این زارترچون بود روزگار
سر آرد مگر بر من این کردگار.
فردوسی.
سر آوردم این رزم کاموس نیز
دراز است و نفتاد از او یک پشیز.
فردوسی.
بدان تا زند بر بر پهلوان
بدان زخم بر وی سر آرد جهان.
اسدی.
چو هر کامی که بایستش برآورد
زمانه کام او را هم سر آورد.
نظامی.
یکی زندگانی تلف کرده بود
بجهل و ضلالت سر آورده بود.
سعدی.
بشیرینی سر آرد نوبهار زندگانی را
چو زنبور عسل آن را که منزل مختصر باشد.
صائب (از آنندراج).
، مطیع نشدن. قبول نکردن. نپذیرفتن:
رضوان بهشت خلد نیارد سر
صِدّیقه گر بحشر بود یارش.
ناصرخسرو.
، (از: سر، رأس + آوردن) در تداول عامه، کنایه از کار مهم و بزرگی کردن: مگر سر آورده ای، چرا اینهمه در تسریع مقصود خویش میکوشی
لغت نامه دهخدا

در آوردن

در آوردن
داخل کردن ادخال، بیرون آوردن (از اضداد)، رها کردن آزاد ساختن، یا از خود در آوردن دروغ پردازی کردن مطلبی از خود ساختن که واقعیت نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار

سر خوردن

سر خوردن
دل زده شدن بر اثر شکست. لیز خوردن لغزیدن: روی یخها سر خورد، فرود آمدن از جایی سراشیب
فرهنگ لغت هوشیار

سر خوردن

سر خوردن
لیز خوردن، سریدن، لغزیدن، از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن
سر خوردن
فرهنگ فارسی عمید

سر خوردن

سر خوردن
از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن
سر خوردن
فرهنگ فارسی عمید

بسر آوردن

بسر آوردن
تحمل کردن، سازگار شدن، ساختن، به پایان رساندن
بسر آوردن
فرهنگ فارسی معین