چوبی باشد که بر سر آن میخی از آهن نصب کنند و خر و گاو بدان رانند و وجه تسمیۀ آن گاوتندکن باشد چه شنگ بمعنی تند هم آمده است. (برهان) (آنندراج). سک. (شعوری ج 2 ص 299) بیتی از لطیفی نقل کرده که صحیح نمی نماید. رجوع به غاوشنگ و گاوسنگ شود، نوعی غله که گاو را فربه کند و چون پوستش برکنند بعدش مقشر ماند. (انجمن آرای ناصری)
چوبی باشد که بر سر آن میخی از آهن نصب کنند و خر و گاو بدان رانند و وجه تسمیۀ آن گاوتندکن باشد چه شنگ بمعنی تند هم آمده است. (برهان) (آنندراج). سُک. (شعوری ج 2 ص 299) بیتی از لطیفی نقل کرده که صحیح نمی نماید. رجوع به غاوشنگ و گاوسنگ شود، نوعی غله که گاو را فربه کند و چون پوستش برکنند بعدش مقشر ماند. (انجمن آرای ناصری)
ریسمانی که در خانه ها کنار دیوار یا جای دیگر می بندند و جامه ها را روی آن می اندازند، رژه، ریجه، بند، ریسمانی که خوشه های انگور یا میوه های دیگر را به آن آویزان می کنند، آونگ، اوننگ
ریسمانی که در خانه ها کنار دیوار یا جای دیگر می بندند و جامه ها را روی آن می اندازند، رژه، ریجه، بند، ریسمانی که خوشه های انگور یا میوه های دیگر را به آن آویزان می کنند، آونگ، اوننگ
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گواشیر، لاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گَواشیر، لاوشیر
مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند، برای مثال بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاو رنگ (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند، برای مِثال بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاو رنگ (فردوسی - ۲/۱۸۰)
آن چوب بود که بدو گاو رانند. (فرهنگ اسدی). چوبی باشد که بدو گاو رانند. (اوبهی). چوبی باشد که بر یک سر آن سیخی از آهن نصب کنند و بر سرین و کفل خر و گاو خلانند تا تند و زود براه روند و معنی ترکیبی آن گاوتند باشد چه غاو بمعنی گاو و شنگ بمعنی جلد و تند و تیز آمده است. (برهان). چوبی باشد که بدان گاو رانند معنی آن تیزکننده باشد و آن مخفف غاوباره است یعنی گاوراننده. (انجمن آرای ناصری) : مرد را نهمار خشم آمد گزین غاوشنگی را به کف کردش گزین. طیان (از فرهنگ اسدی)
آن چوب بود که بدو گاو رانند. (فرهنگ اسدی). چوبی باشد که بدو گاو رانند. (اوبهی). چوبی باشد که بر یک سر آن سیخی از آهن نصب کنند و بر سرین و کفل خر و گاو خلانند تا تند و زود براه روند و معنی ترکیبی آن گاوتند باشد چه غاو بمعنی گاو و شنگ بمعنی جلد و تند و تیز آمده است. (برهان). چوبی باشد که بدان گاو رانند معنی آن تیزکننده باشد و آن مخفف غاوباره است یعنی گاوراننده. (انجمن آرای ناصری) : مرد را نهمار خشم آمد گزین غاوشنگی را به کف کردش گزین. طیان (از فرهنگ اسدی)
گاومانند. بمعنی گاوپیکر است که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاو میش از آهن ساخته بودند. (برهان). اصل نام گورنگ. رجوع به همین کلمه شود. همان گرزگاوسر و گاوچهر بمعنی گاو مانند. (از انجمن آرا). گاوپیکر: بیامد خروشان بدان دشت جنگ به دست اندرون گرزۀ گاورنگ. فردوسی (از لغت نامۀ اسدی). دمان پیش ضحاک رفتی بجنگ زدی بر سرش گرزۀ گاورنگ. فردوسی. چنین تا لب رود جیحون ز جنگ نیاسوده با گرزۀگاورنگ. فردوسی. بزد بر سرش گرزۀ گاورنگ زمین شد ز خون همچو پشت پلنگ. فردوسی. خلیدی به چشم اندرش کاویان شکستی به تارک برش گاورنگ. شمس فخری. چه سلطان چنان دیده شد سوی جنگ بچنگ اندرون گرزۀ گاورنگ. حکیم زجاجی (از جهانگیری)
گاومانند. بمعنی گاوپیکر است که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاو میش از آهن ساخته بودند. (برهان). اصل نام گورنگ. رجوع به همین کلمه شود. همان گرزگاوسر و گاوچهر بمعنی گاو مانند. (از انجمن آرا). گاوپیکر: بیامد خروشان بدان دشت جنگ به دست اندرون گرزۀ گاورنگ. فردوسی (از لغت نامۀ اسدی). دمان پیش ضحاک رفتی بجنگ زدی بر سرش گرزۀ گاورنگ. فردوسی. چنین تا لب رود جیحون ز جنگ نیاسوده با گرزۀگاورنگ. فردوسی. بزد بر سرش گرزۀ گاورنگ زمین شد ز خون همچو پشت پلنگ. فردوسی. خلیدی به چشم اندرش کاویان شکستی به تارک برش گاورنگ. شمس فخری. چه سلطان چنان دیده شد سوی جنگ بچنگ اندرون گرزۀ گاورنگ. حکیم زجاجی (از جهانگیری)
غله ای است که چون پوست آن را دور کنند به عدس مقشر ماند. (برهان). دیومشنگ. (رشیدی). نوعی از غله که گاو را فربه کند چون پوستش برکنند بعدس مقشر ماند. (آنندراج)
غله ای است که چون پوست آن را دور کنند به عدس مقشر ماند. (برهان). دیومشنگ. (رشیدی). نوعی از غله که گاو را فربه کند چون پوستش برکنند بعدس مقشر ماند. (آنندراج)
سنگی باشد که آن را گاوزهره گویند عربی آن حجرهالبقر است. (برهان) (آنندراج). اندرزا. رجوع به گاوزهره شود، چوبی که گاو را بدان رانند، به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان). گاوشنگ. غاوشنک. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به گاوشنگ شود
سنگی باشد که آن را گاوزهره گویند عربی آن حجرهالبقر است. (برهان) (آنندراج). اندرزا. رجوع به گاوزهره شود، چوبی که گاو را بدان رانند، به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان). گاوشنگ. غاوشنک. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به گاوشنگ شود
ورزاو. ورزو. گاو ورزه. درازدنبال. ابوذیال. ابومزاحم: ثور، گاو نر. قینس، گاو نر. هبرقی، گاو نر دشتی. لهاق، گاو نر سپید. لهق،گاو نر سپید. لهم، گاو نر کلانسال. قفر، گاو نر که جهت کار کشت از مادر جدا کنند او را. ثورا مرخ، گاو نر که بر آن خجکهای سپید و سرخ باشد. (منتهی الارب)
ورزاو. ورزو. گاو ورزه. درازدنبال. ابوذیال. ابومزاحم: ثور، گاو نر. قینس، گاو نر. هبرقی، گاو نر دشتی. لهاق، گاو نر سپید. لهق،گاو نر سپید. لهم، گاو نر کلانسال. قفر، گاو نر که جهت کار کشت از مادر جدا کنند او را. ثورا مرخ، گاو نر که بر آن خجکهای سپید و سرخ باشد. (منتهی الارب)
دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، واقع در 29 هزارگزی خاور بخش و 7 هزارگزی شوسۀ میانه به خیاو، کوهستانی، معتدل، دارای 57 تن سکنه، آب آن از چشمه و کوه، محصول آنجا حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، واقع در 29 هزارگزی خاور بخش و 7 هزارگزی شوسۀ میانه به خیاو، کوهستانی، معتدل، دارای 57 تن سکنه، آب آن از چشمه و کوه، محصول آنجا حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. مؤلف آنندراج آرد: گاوبند. (فارسی) : بود رشوه قصاب را گاوبند و گرنه شود کشته در گوسفند. و معنی آن را ننوشته است. و رجوع به گاوبندی شود
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. مؤلف آنندراج آرد: گاوبند. (فارسی) : بود رشوه قصاب را گاوبند و گرنه شود کشته در گوسفند. و معنی آن را ننوشته است. و رجوع به گاوبندی شود
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000گزی جنوب خاوری مسکون و 5000گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000گزی جنوب خاوری مسکون و 5000گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس، واقع در 68000گزی شمال خاوری جاسک. سر راه مالرو جاسک به چاه بهار. دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس، واقع در 68000گزی شمال خاوری جاسک. سر راه مالرو جاسک به چاه بهار. دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)