جدول جو
جدول جو

معنی کچوز - جستجوی لغت در جدول جو

کچوز(کَ سَ)
دهی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. کوهستانی و معتدل. سکنۀ آن 169 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنوز
تصویر کنوز
کنز ها، گنج ها، جمع واژۀ کنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچول
تصویر کچول
جنباندن پایین تنه هنگام رقص، رقص کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوز
تصویر کوز
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوز
تصویر کوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، غوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروز
تصویر کروز
شادی، نشاط، عیش و طرب، برای مثال با کروز و خرمی آهو به دشت / می خرامد چون کسی کاو مست گشت (رودکی - ۵۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
غوزۀ پنبه را گویند که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد. (برهان) (آنندراج). کلوزه جوزغه و غوزۀ پنبۀ شکفته شده. (ناظم الاطباء). کلوزه. جوزغه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوزه شود
لغت نامه دهخدا
جانور شکاری را گویند که سال برو نگذشته و گریز نخورده باشد، (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، پرندۀ شکاری را گویند که یک سال تمام بر او نگذشته و تولک نکرده باشد، یعنی هنوزپرهای او نریخته باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، فرج زنان، (از جهانگیری) (از برهان) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، شرم اندام، بترجا، ممر، مرمر، (این دو در زبان اطفال است) زهگیر، نس:
عضو دو است چوز و کون، نیست در این چرا و چون
کون ز پی خواص دان، چوز برای جمهره،
سوزنی،
طرفه که در وقت سفر کردنش
مهر زند بر در چوز زنش،
سوزنی،
گر زنی چوزش نهی چیزش بده
بشنو این از من که کار افتاده ام
گادن مفتی نمی ارزد بهیچ
من زن مفتی مکرر گاده ام،
یغمای جندقی (ازفارسنامۀ ناصری)،
، بوتۀ گیاهی است بغایت سفید وشبیه است بدرمنه که آن را ژاژ و چغز هم خوانند، (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، تذرو را گویند که خروس صحرائی است، (برهان) (ناظم الاطباء)، اما به این معنی مصحف چور است، (حواشی برهان)
لغت نامه دهخدا
مقدار شش قسط، معادل شش قسط، (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در شاهد ذیل اگر کوز مصحف کلمه دیگری مانند گرزو جز آن نباشد ظاهراً یکی از آلتهای جنگ بوده است: معاذبن مسلم فرمود تا آلتهای حرب بسیار ساخته کردند و سه هزار مرد کاری را با تیشه ها و بیلها وکوزها و تبرها و از هر جنس صناعت وران که اندر لشکر به کار آیند مهیا کرد، (تاریخ بخارای نرشخی ص 84)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
حشره ای است سیاه رنگ از راستۀ قاب بالان که جثه اش به اندازۀ یک سوسک معمولی و یابزرگتر است. این حشره در نقاط تاریک زیرزمینها و آشپزخانه های قدیمی می زید. حشره ای است شبرو، یعنی روزهااستراحت می کند و شبها از لانه اش خارج می شود. از لار وحشرات دیگر و باقیماندۀ غذاها تغذیه می کند. حرکات کوزکند است و هرگز پرواز نمی کند. خرچسانه. خرچسونه. کوزوک. خبزدوک. گوزک. خنفساء. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو)
پشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوزبندی شود، در شواهد ذیل ظاهراً به معنی قطعه زمین زراعتی و ’کرد’ یا ’کرت’ استعمال شده است: دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیر ساباط گویند مثل باغات و کروم قم آن بپیمایند دو دانگ جهت سواقی که آن را به زبان قمی کوز گویند در حساب نیارد. (تاریخ قم ص 107). در حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله در بیت ذیل:
توبه کردی او به کردی مودعه
زآنکه ارض الله آمد واسعه.
می نویسد: کرد، بمعنی کوز و کردو است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در شهریار، گودالی است که مو در لب آن کاشته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به کوزه آب خوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گرد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) : کازه کوزاً، جمع کرد و گرد آورد آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کنز که معرب گنج است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ کنز. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کنز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کروژ. (ناظم الاطباء) (برهان). نشاط و شادمانی باشد. (جهانگیری). عیش و نشاط و شادمانی و طرب. (برهان) (ناظم الاطباء). شادی و با کرازان و کرازیدن قریب اللفظ و المعنی است. (آنندراج). طرب و شادی. (صحاح الفرس). فرح. نشاط. (یادداشت مؤلف) :
وردنه جست و کروش اندر زمی
بانگ بربرد از کروز و خرمی.
رودکی (از حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی).
مرحوم دهخدا پس از نقل این بیت می نویسند: گمان میکنم این بیت از کلیله و دمنۀ رودکی باشد در باب قرد و سلحفاه آنجا که بوزینه از پشت سنگ پشت از آب به خشکی جستن می کند. عبارت ابن مقفع این است: فلما قارب الساحل وثب عن ظهره فارتقی الشجر. و ترجمه نصرالله منشی بدین صورت است: بوزینه را به کنار آب رسانید، بوزینه به تک بر درخت رفت. اگر حدس من درست باشد شعر رودکی تقریباً باید اینطور باشد:
بوزنه جست و گریز اندرزمی
بانگ بربرد از کروز و خرمی.
ممکن است کروش هم کلمه ای بوده که امروز مفقود است. (یادداشت مؤلف).
باکروز و خرمی آهو به دشت
می خرامد چون کسی کو مست گشت.
رودکی.
چون دل باده خوار گشت جهان
با نشاط و کروز و خوش منشی.
خسروی.
رجوع به کروژ شود، اندوه و ملامت را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آبجامه ای است معروف، ج، کیزان، اکواز، کوزه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)، آوندی است دارای دسته و لوله و یا ظرفی است کوچکتر ازابریق، این کلمه دخیل است، (از اقرب الموارد)، کوزه، (دهار)، فارسی معرب، (ثعالبی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوزه و آبجامه، (ناظم الاطباء) :
سرایهاش چو کوز شکسته کرد از خاک
بهارهاش چو نار کفیده کرد از نار،
فرخی،
بر من چون روز روشن شد که تو باد پیموده ای و کوز پوده شکسته ای، (سندبادنامه ص 98)، و رجوع به کوزه شود
لغت نامه دهخدا
درآمدن در چیزی و پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن و مخفی شدن در مغاک یا غار. (از اقرب الموارد) ، پناه بردن به کسی و میل کردن سوی او، بوئیدن گشن کمیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در هندوستان چیزی است مانند زرنباد که بوی خوش دارد. (آنندراج) :
به هر باغی ازو بو می گرفتم
کچورها از کس او می گرفتم.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
و رجوع به کجور شود
لغت نامه دهخدا
دو تا اندرآمده و کژشده، (فرهنگ اسدی)، پشت خمیده و دوته شده را گویند خواه از پیری و خواه از علت دیگر، (برهان) (از آنندراج)، پشت دوتا و خمیده خواه از پیری و یا علتی دیگر، (ناظم الاطباء)، کوژ، قوز، پشت خمیده، دوتا، (فرهنگ فارسی معین)، چفته، کوژ، کژ، دوتاه، خم، بخم، خمیده، کج، معوج، احدب، منحنی، کمانی، مقوس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو دی رفت فردانیامد هنوز
نباشم ز اندیشه امروز کوز،
فردوسی،
بدو گفت کای پشت بخت تو کوز
کسی از شما زنده مانده ست نوز،
اسدی،
هر آنکه با تو ندارد چوتیر دل را راست
ز رنج قامت او کوز چون کمان تو باد،
عبدالواسع جبلی،
گفتم که ایا با تو دلم چون قد تو راست
چون زلف تو پشت من اندر غم تو کوز،
سوزنی،
در و دشت را شبنم چرخ کوز
کند ایمن از تف و تاب تموز،
نظامی،
چفته پشتی نعوذبالله کوز
چون کمانی که برکشند به توز،
نظامی،
موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز،
سعدی،
- کوزکوزرفتن، دولادولا رفتن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خمیده رفتن، با قامتی خمیده و دوتا راه رفتن:
نیست عجب دزدی کردن به روز
وین عجب آمد که رود کوزکوز،
امیرخسرو،
، کنایه از فلک هم هست، (برهان) (آنندراج)، آسمان و فلک، (ناظم الاطباء)،
- گنبد کوز، فلک، آسمان، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از آسمان، کنایه از فلک و چرخ و سپهر:
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی بازکرد گنبد کوز،
نظامی،
و رجوع به گوژ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنوز
تصویر کنوز
جمع کنز: گنجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوز
تصویر کلوز
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوز
تصویر کوز
غوز، خمیده، منحنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروز
تصویر کروز
نشاط و شادمانی باشد، طرب، نشاط، عیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوز
تصویر کنوز
((کُ))
جمع کنز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچول
تصویر کچول
((کَ))
کاچول، جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروز
تصویر کروز
((کُ))
شادی، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوز
تصویر کلوز
((کُ))
کلوزه، غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد، جوزغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوز
تصویر کوز
پشت دوتا، خمیده
فرهنگ فارسی معین
سرمست، نشئه، غمز، قر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قاشق چوبی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که روی دوشان گذارند و به عنوان درپوش استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر تخم کوفته که خاصیت نرینگی اش بر جای مانده باشد، بز
فرهنگ گویش مازندرانی
شعله
فرهنگ گویش مازندرانی
لاک پشت
فرهنگ گویش مازندرانی